when kookie is back (1)
دو سال بعد
با ورودش به خونه ، به سمت اتاق پسر رفت و با دیدن کوچولوش که سخت مشغول بود ، بلافاصله دستاش و دور کمر باریک عشق زندگیش حلقه کرد
_ سلام عسل من ، چی داری میکشی ؟
با ناراحتی روش و سمتش برنگردوند و به کشیدن نقاشی ادامه داد. مرد نگران شد و پهلوهای پسر و نوازش داد
_ بیبی؟ کوچولوی من؟ با من قهری هنوز؟ آخه من که گفتم ببخشید نازنازی !
با بغض ، صدای لطیفش و ازاد کرد
+ کوکی که ددی لو نبخشیدش.. الان هم کوکی نالاحته...
با ضعف رفتن قلبش، گردن خوشبوی پسرش و بوسه زد
_ آخه الهی من فدای کوکی بشم، ددی اشتباه کرد ولی کوکی باور کنه فقط بخاطر خودش بود..
با کیوتی بیش از حدی دست به سینه شد و مداد طراحیش و کنار گذاشت+ باید به کوکی میگفتی که نونا داله میله... تا کوکی یه عالمه گلیه( گریه ) نکنه...
دلش شکست و پسرکش و سمت خودش برگردوند
_ الهی بگردم.. کوکی من خیلی گریه کرد؟
ددی و ببخش کوکی نازم.. آخه اگه بهت میگفتم نونا داره از کشور میره نمیزاشتی بره و بعدش تا صبح گریه میکردی..با بغض به بغل ددیش پناه برد و مشاور با عشق از روی زمین بلندش کرد
_ پسر قشنگم، پسر نازم
میشه ددی ازت بخواد گریه نکنی؟ لطفا عزیزم ..کوالا کوچولوش که دست و پاش و دورش حلقه کرد ، کمرش و نوازش داد و روی تخت نشست . پسرو روی پاهاش نشوند
_ گریه نکن کوچولوی من
+ و..ولی..کوکی دلش برای نونا تنگ میشه..
با بغض دوباره ای هق هق کرد و به مرد چسبید
_ میدونم کوکی کوچولوی من ...
، میدونم لیتل من خیلی دلش نازکه خیلی زود دلش تنگ میشه ولی من که کنارشم جای نوناش و براش پر میکنم هوم؟ .. بعدشم نونا زود برمیگرده، رفته برای سفر کاری یعنی رفته یه کاری انجام بده زود برگرده شیرینمبا چشمای درشت از ددیش فاصله گرفت و بهش نگاه کرد ، بینیش و بالا کشید و با آستین هاش اشکهاش و پاک کرد
+ و..واگعنی؟.. ن..نونا زودی میادش؟..
_آره عزیزدلم ، زودِ زود میادش
میشه حالا گریه نکنی بانی من؟ اخه من دلم خیلی میشکنه وقتی گریه میکنیبا کیوتی سری تکون داد و دوباره سریع صورتش و توی سینه مرد قایم کرد
_ عه ؟ چی شد خوشگلم؟
با خجالت با یقه کت ددیش بازی کرد
+ ددی ؟
_ جانم؟
+ ک..کوکی از دس ددی نالاحت بود بلای همین یه کار بدی کرد...با اخم ریزی به پسرش نگاه کرد
_ کوکی چیکار کرد عزیزم؟
به آرومی دستش و دراز کرد و نقاشی ای که کشیده بود و به مرد نشون داد+ کوکی ددی لو جای یه هیولای زشت کشيده.... کوکی خیلی نالاحت بود به ددی حلف بد هم زد...
مرد با شدت به نقاشی خندید و رو به پسرش کرد
_ این الان منم؟ این هیولای زشت گنده که از دهنش آتیش میاد بیرون منم بانی ؟
به آرومی سری تکون داد و با دستاش صورتش و پنهان کرد
+ ببخش کوکی و ددی !
با ملایمت پرسید
_ کوکی چه حرف بدی به ددی زد هوم؟
با چشمای درشت از لای انگشتاش به مرد نگاه کرد
+ اومم.. کوکی گف..ددی بی شهور..( بی شعور)
با تعجب به پسر نگاه کرد و ابروهاش و بالا انداخت
_ واو! چه بی ادب شده کوکی !
با ناراحتی سریع به ددیش نگاه کرد و دستاش و گرفت
+ ببخشین ددی آ..آخه ... کوکی نالاحت بود..
به آرومی دست پسرو نوازش کرد
_ دیگه حرف بدی نزد کوکی ؟
به سرعت سرش و تکون داد
+ نه به جون کوکی... کوکی دیگه حلف بد نزد !
_ قسم نخور جون خودت و بانی ، اشکال نداره
ددی کوکی رو میبخشه ،چون ددی هم کار بدی کرد گریه بانی و در اورد مگه نه ؟
با سر تایید کرد
+ آله...با لبخند گونه پسر و بوسید
_ ولی دیگه حرف بد نداریم ها!
+ چش ددی !
با لبخند به صورت پسرش بوسه زد و تنش و در آغوشش چلوند.
توی این دو سال این بار دومی بود که پسر کوچولوش دوباره لیتل شده بود. کوک با اتمام مدرسه دیگه دوست نداشت درس بخونه برای همین هم کلاس های نقاشی رفت و حالا خونه با نقاشی های زیباش ، قشنگ شده بود. اون واقعا کارش خوب بود و تهیونگ هم حالا نزدیک خونه شون مطب زده بود و از اون مدرسه رفته بود. اون دو با عشق کنار هم زندگی میکردن .
اما بار اولی که پسرش لیتل شده بود ، خاطره تلخی بود که آرزو میکرد هیچ وقت اتفاق نیفتاده بود...ادامه دارد ...
خب اینم پارت اول افتر استوری
ووت ها و کامنت ها به پنجاه برسه پارت بعدش آپ میشه ♡
YOU ARE READING
꩜ 𝘈𝘳𝘦 𝘺𝘰𝘶 𝘢 𝘭𝘪𝘵𝘵𝘭𝘦 ꩜
FanfictionVKOOK STORY تو یه لیتل هستی ؟ [ تکمیل شده ] در صورت خواندن این بوک شما در معرض خطر شدید ابتلا به دیابت قرار میگیرید! 🍡 آپ : نا مشخص Genre : Little space , fluff,Bromance, slice of life کیم تهیونگ مشاور و روانشناس با سابقه دبیرستان دالویچ سئول ، و...