₍ᐢᐢ₎ 19

1.9K 264 40
                                    

Littles party (3)

با بیقراری به موهاش چنگ زد، بغض کرده بود
با نگرانی تمام مدت ، دنبال پسرکش گشته بود اما پیداش نکرده بود . ترسیده بود و دلواپس.

مینگیو با دیدن حال رفیقش جلو رفت
" نگران نباش تهیونگ، پیدا میشه"
با بغض توی صداش جواب داد
_ چجوری آروم باشم؟..لعنتی لیتل من نیست! تموم اتاق ها ، تموم گوشه کنار خونه ات و گشتم .. کوکی من نیست...
اگه.. اگه رفته باشه بيرون... اگه اتفاقی براش افتاده باشه من چیکار کنم.؟. .. فاک... فاک اگه تصادف-

" هیشش! پیداش میکنیم تهیونگ ، حیاط و گشتی ؟"

با اشک به سمت حیاط خونه دوید و مینگیو دنبالش رفت.
همه مهمان ها با نگرانی یا گوشه ای ایستاده بودن یا کمک می‌کردن تا لیتل گمشده پیدا بشه.
بعد از صحبتی که مینگیو با کرگیور اون دختر داشت ، تنبیهش قطعی بود و قرار شده بود از کوکی معذرت خواهی کنه ، اما چه فایده تا وقتی اون کوچولو پیدا نشده بود هیچ کاری از دستشون بر نمیومد

مشاور با نگرانی پشت حیاط خونه و میون درخت های باغ رو می‌گشت.
با شنیدن صدای گریه ضعیف و آشنایی، از پشت درختی با اشک خندید . با دیدن پسرکش که به درخت تکیه داده بود ، روی زانوهاش فرود اومد و آروم آروم به جسم مچاله شده پسرش که سرش روی زانوهاش بود و گریه میکرد نزدیک شد.
لیتل با بالا آوردن سرش با ترس عقب رفت و به تنه درخت چسبید.
_ عزیزدلم؟... خرگوش من؟
منم، ددی ام عزیزم‌...
با بغض و چشمای سرخش به مرد نگاه کرد ، ناخواسته با شنیدن لحن نرم و مهربون ددیش ، هق هق هاش بیشتر شدن.

به نرمی جلو رفت و تن ظریف پسرک و مثل بلوری شکننده در آغوشش کشید ، با اشک های جاری تن پسرش و به خودش فشرد ، عصبانی بشه؟ سر پسرش داد بزنه؟ دعواش کنه؟ هرگز‌!
اون خوب میدونست الان چقدر لیتلش ترسیده، اعتماد به نفسش و از دست داده و الان دقیقا در آسیب پذیرترین حالت روحی ممکن قرار داره، شاید حتی از برگ گل هم باید لطیف تر با لیتل برخورد میکرد

_ خوشگل من... لیتل ناز من..
من که از ترس و نگرانی مردم آخه.. چرا اینجایی عزیزدلم؟... نمیگی بیرون سرده؟ کوچولوی من سرما میخوره!

موهای نرم لیتلش و نوازش می‌کرد، موهای خودش ولی خیلی آشفته بود.. اهمیتی براش نداشت، الان فقط حال کوچولوش مهم بود..

با ملایمت صورت خرگوشش و قاب گرفت ، بوسه های آرومی بهش میزد و با لحن مهربون و لطیفی ، انگار که با معصوم ترین فرشته عالم صحبت میکنه پسرکش و ناز میداد

_ قربونت بشم ...نازدونه من...
فرشته کوچولوی من ...
کوکی من میخواد سکوت کنه؟ دل ددی واسه صداش تنگ شده ها !
لیتل با هر کلمه ددیش انگار چسب زخمی روی دل شکسته اش میخورد، به ارومی دستاش و دور گردن ددیش حلقه کرد

+ د..ددی.. از اینجا بریم...
کوکی .. مهمونی دوس نداله...
به آرومی پسرش و از خودش فاصله داد ، کتش و در اورد و روی تن نحیف لیتلش انداخت.
_ همین الان میریم ،هرچی بانی من بگه...

꩜ 𝘈𝘳𝘦 𝘺𝘰𝘶 𝘢 𝘭𝘪𝘵𝘵𝘭𝘦 ꩜Where stories live. Discover now