𝗣𝗮𝗿𝘁𝟮𝟴

3.7K 538 152
                                    

دقایق زیادی بود که جونگکوک من رو تو چادر بزرگش تنها گذاشته بود

اتفاقی که برای نامجون افتاده بود باعث شد که تمام لحظات اخم گنده ای روی صورت جونگکوک نقش ببنده..

و حالا که اینجا تنها بودم کلافه خودم رو روی تخت انداختم و دستی به شکمم کشیدم

الان باید چیکار میکردم؟!بنظرم بهتر بود فقط با جریان زندگی پیش برم..درسته این صحیح ترین راهه..

تو همین فکر ها بودم که چادر کنار رفت و جونگکوک وارد شد

با دیدن من اخمش از بین رفت و نزدیکم اومد خواستم چیزی بگم‌ و احوال نامجون جویا بشم که با کاری که کرد لبخند نرمی زدم

پیشونیم رو آروم بوسه ای زد و با یک دست بلندم کرد که هینی کشیدم

خودش رو تخت چوبی خوابید و من رو رو خودش دراز کرد

نفس راحتی کشید و با صدای بمش در گوشم زمزمه کرد
"هممم میدونی چند وقت بود منتظر این لحظه بودم..لحظه ای که دوباره بتونم بوی تورو نفس بکشم "‌

با صدای زیری گفتم
"را راست میگی!!"

"معلومه عزیزقلبم...دلم برای خیلی چیزها تنگ شده بود مخصوصا برای این "

به اینجا حرفش که رسید باسنم رو تو مشتش چلوند و اسپنک محکمی بهش زد

که اخ بلندی گفتم و با اخم غر زدم
"دردم اومد چرا میزنی .."

لحن من باعث شد نیشخند خطرناکی بزنه و با همون صدای بمش زمزمه کنه
"شاید چون که تو داخل این مدت خیلی امگای بدی برای آلفات بودی.."

تخس رو بهش غریدم
"نخیر.. خیلی ام خوب بودم یه چندتا کار ریز دلیل نمیشه بد بوده باشم که"

"حتی اگر اینطور هم باشه من دلم میخواد یه درس خوب بهت بدم که دیگه فکر این کارا به سرت نزنه.."

خواستم جوابی بهش بدم که حساب کار دستش بیاد اما صدای جر خوردن لباسم از پشت و بعدش احساس کردن دستش بدون پوشش روی باسنم
باعث شد تمام افکارم بهم بریزه

"چی چیکار میکنی "

با صدای بیخیالی درحالی که دستش رو به سمت سوراخم سوق میداد گفت
"هیچی عزیزم..از چیزی که مال خودمه لذت میبرم "

همزمان با این حرفش انگشت وسطش رو روی سوراخم آروم کشید که باعث شد ناخوداگاه خودم رو سفت کنم و آهی بکشم

که سریع دستش رو ورداشت و خطرناک لب زد
"دلم نمیخواد کسی جز خودم صدای پر نیاز همسرم رو بشنوه پس..مجبوریم امشب یکم متفاوت عمل کنیم عزیزم..هوم! و این پایین هم بدجور هوات رو کرده کوچولو پس فکر نکنم بتونم منصرف دریدنت بشم..

𝑾𝒊𝒍𝒅 𝑸𝒖𝒆𝒆𝒏 || 𝑲𝑽Where stories live. Discover now