part8 🦊

1.8K 257 58
                                    

قسمت هشتم

- وای که چقدر باهوشی.

بلند ، بلند خندید و شروع کرد به دست زدن اما دونگ وون درست مثل اینکه روح دیده باشه رنگ از رخش پرید و سعی کرد روی زمین نیفته:

- خدای من امکان نداره.

با حرف دونگ وون خنده از روی صورت فاکس محو شد و جاشو به اخمی غلیظ داد:

- همینو داری که بهم بگی؟

-ولی ... خب .. ولی تو مردی یعنی ... همتون مردین.

فاکس قدمی بلند برداشت و قبل از اینکه دونگ وون فرصت کشیدن اسلحه رو داشته باشه صورتشو بین دستاش گرفت و فکشو فشار داد:

- تو زندگی توی چشمای من می بینی حرومی؟

دونگ وون برای چشمای سیاه و بی روح اون به جای جواب قطعا نه ، اسلحه شو روی سر فاکس گذاشت و سریع صورتشو از بین دست محکمش عقب کشید:

-دنبال چی هستی تهیونگ؟ بعداز این همه سال چرا اومدی اینجا؟

فاکس حرفی نزد و اون اسلحه رو بیشتر به پیشونیش فشار داد تکنیکی که به قربانی القا می کرد طرف تو شلیک یه گلوله به مغزت جدیه ولی خب فاکس که قربانی نبود :

- فکر کردی من انقدر احمقم که تمام مدتی که جون کندم تا زنده بمونم رو اینطوری به باد بدم اسلحه تو بیار پایین تا جانگکوک عزیزتو ندادم به سگ هام مرتیکه ی پیری.

دست دونگ وون با شنیدن اسم جانگکوک شروع به لرزیدن کرد و با استرس پرسید:

- پسرم دست تواِ؟ حالش خوبه؟

حدسش درست بود نقطه ضعفش جانگکوکه نه چیز دیگه برای همین لبخندی زد و آروم اسلحه رو از دستش بیرون کشید و فشنگ هاشو با حوصله روی زمین خالی کرد و هر فشنگی که روی زمین مینداخت صدای دنگی می داد که درست مثل ساعت زمان مرگ دونگ وون رو جلو مینداخت:

-پسرت آره بود.

دنگ...

- بود؟

دونگ وون با گیجی پرسید و فاکس فشنگ دیگه ای رو روی زمین انداخت و اخم کرد درست مثل اینکه بخواد بگه متوجه سوال دونگ وون نشده:

-آره دیگه توی ادبیات وقتی به یکی که قبلا زنده بوده میخوای اشاره کنی باید از اسم بود استفاده کنی، نکنه اشتباه میکنم؟

تیکه ای انداخت و سریع لبخند زد:

-نه درسته.

-داری.. چی میگی؟

فاکس ابرو بالا انداخت:

- خیلی راحته متوجه ش نمی شی؟ دارم میگم مرده.

با این حرف فاکس دونگ وون به نفس زدن افتاد و دستشو روی قلبش گذاشت اما با این حال بی توجه به دردش سعی کرد به لباس فاکس چنگ بزنه تا اونو از هم بدره یا کاری کنه تا زجه بزنه و بگه که داره دروغ میگه اما فاکس درست مثل اینکه بخواد پشه ی مزاحمی رو از خودش دور کنه با حرکت دستش اونو از خودش جدا کرد و به خون اشاره کرد:

foxOnde histórias criam vida. Descubra agora