قسمت بیست و چهارم
- خانم شین اینجا چیکار میکنین؟؟
- سلام سلام یکم جاپجه و نودل سیاه براتون آوردم شوهرم گفت که چند وقته دارین بی وقفه کار می کنین.
- هی عزیزم برامون غذا آوردی؟؟
کاراگاه شین که سرپرست نامجون بود از پشت همسرش درآغوش گرفت و اینو گفت اما خانم شین بهش ضربه ای زد تا ازش جدا بشه:
-بوگند می دی ازم دور شو.
کاراگاه به نامجون که شوکه یه جا خشکش زده بود و به اونا خیره شده بود اشاره کرد:
- این خوشگل خانم زن منه .
- زن تو ؟ چرا باید زنت بشه سونبه؟
به خانم شین نگاه کرد و شوکه ادامه داد:
-شما که خیلی خوشگلید!!!
خانم شین خندید و با اینکه سنش بالا بود بازم موقع خندیدن زیبا به نظر میرسید و همینطور موقر اون موقع خندیدن دستشو جلوی دهنش گرفت و همین اونو معصوم تر و با وقارتر نشون داد:
-هوووم نمی دونم شاید با تفنگش تهدیدم کرده باشه.
چشمکی زد و غذاهای توی دستش رو به نامجون داد:
-حسابی بخورین.
و قبل از اینکه شوهرش دنبالش راه بیفته اشاره کرد:
-نمی خواد برگرد سرکارت میتونم تنها برم.
-میدونم فقط بذار تا دم در همراهیت کنم.
در رو براش باز کرد و همراهش رفت:
- دیدی بهت گفته بودم که زنش خیلی خوشگله و توی احمق باورم نکردی.
نامجون سرتکون داد راست میگفت چند سری از ارشدها شنیده بود که همسر کاراگاه شین یه الهه ی زیباییه اما هیچ وقت باورش نکرده بود حتی باوجود اینکه کاراگاه خودشم مرد جذابی بود فقط با اون اخلاقش بهش نمی خورد بتونه کسی رو برای خودش دست و پا کنه:
-زوج خوشبختی به نظر میان.
-خوشبخت!!! منو نخندون نامجون.
ارشد جوهیوک اینو گفت و سرشو تکون داد:
- هر بار که خانم شین لبخند میزنه قلبم درد می گیره.
نامجون اخم کرد:
-چرا ؟ نکنه عشق اولت بوده سونبه.
-خفه شو.
زد تو سرش و با تعجب پرسید:
- نگو که ماجرای دادگاه چهار نفر رو نمی دونی؟؟
- چی ! چهار نفر؟
کاراگاه مین که داشت پرونده ی رو از روی میز برمی داشت به ارشدش زد:
-جوهیوک آخه چرا باید بدونه! نامجون اون موقع طفلی بیش نبوده.
YOU ARE READING
fox
Fanfictionجانگکوک کوچیکترین پسر رئیس باند خلافکار سئول که برعکس جایگاهش پسری معصوم و ساده ست که برای تولدش برده ای وحشی و خطرناک کادو میگیره برده ای که نه کسی میدونه کیه و نه میدونه اسم واقعیش چیه فقط میون تاریکی وجودش و چشم های ترسناکش یه لقب براش وجود دا...