قسمت سیزدهم
- خرگوش کوچولو وقتی پره های دماغت انقدر تند، تند تکون میخوره بقیه می فهمن که بیداری آخه تو چقدر خنگی.
- اوه.
اون چاقو رو همچنان که دست دیگه اش زیر چونه اش بود با آرامش گرفته بود و به آرومی نفس می کشید انگار نه انگار داشت ازش خون می رفت و زخمی شده بود:
-حرومزاده...
جونگکوک از میون دندون هاش نفسشو بیرون داد و با نفرت به تهیونگ خیره شد که با این حرفش لبخند زد:
-میگم شاید بد نباشه یه چندتا فحش جدید یاد بگیری.
و به چاقو نگاهی انداخت:
- نمی دونستم بابت اینکه زدم تو سرت انقدر ازم ناراحتی!
-زدی تو سرم؟! فاکس تو منو بدبخت کردی بعد می گی بخاطر چی ناراحتم؟ سرم!
تهیونگ بی اهمیت به حرفای کوک پرسید:
- میخوای با اون چاقو چیکار کنی؟
قبل از اینکه کوک چیزی بگه دست سالمشو جلو برد و دست راست کوک رو که اون چاقوی کوفتی رو باهاش نگه داشته بود رو گرفت و بالاخره تیغه ی چاقو رو رها کرد بعد دست جونگکوک رو سمت خودش کشید البته دقیق تر بگم سمت گردن خودش:
-چیکار می کنی؟
کوک شوکه پرسید و سعی کرد دستشو قبل از اینکه گردن تهیونگ رو زخمی کنه عقب بکشه اما اون خیلی محکم نگهش داشته بود:
-یالا وقتی یکی رو می خوای با چاقو بکشی باید شاهرگشو بزنی.
با دست خونیش روی رگ سبز رنگ گردنش ضربه زد:
-همین جا ...
و با بی رحمی به چشم های لرزون و شوکه ی کوک خیره شد:
-چرا حرکتش نمی دی؟ فقط یه حرکت رو به بالا کافیه که صورتت پر از خون بشه و خون منو روی لب هات حس کنی بعد چشمام سیاه میشن و درخشش کم کم خاموش میشه از اونجا که نزدیکتم میتونی راحت مردنمو تماشا کنی و وقتی جون میدم ازش لذت ببری.
جونگکوک با ناباوری بدون هیچ حرفی به تهیونگ خیره موند:
-همینطوری بابامو کشتی حیوون؟
و قبل از اینکه تهیونگ جوابی بده چاقو رو ول کرد چون نمیتونست گردنشو ببره اون مثل ته یه حیوون بی احساس نبود که بتونه تو چشمای مرگ زل بزنه و خم به ابروش نیاد و هیچ جوره هم راه نداشت که بتونه چاقو رو از دست تهیونگ بیرون بکشه برای همین به جاش با مشت زد تو صورتش که البته خیلی محکم نبود اما حداقل تونست صورت اونو به یه طرف متمایل کنه:
- انتظار اینو نداشتم.
و ناشیانه سعی کرد به تهیونگ بیشتر صدمه بزنه برای همین موهای قرمزشو گرفت و کشیدشون:
YOU ARE READING
fox
Fanfictionجانگکوک کوچیکترین پسر رئیس باند خلافکار سئول که برعکس جایگاهش پسری معصوم و ساده ست که برای تولدش برده ای وحشی و خطرناک کادو میگیره برده ای که نه کسی میدونه کیه و نه میدونه اسم واقعیش چیه فقط میون تاریکی وجودش و چشم های ترسناکش یه لقب براش وجود دا...