قسمت دوازدهم
- خب دیگه صبرم تموم شد.
مرد تازه کار اینو گفت و با بی پروایی نزدیک تهیونگ شد کاری که اگه ذره ای عقل داشت هیچ وقت نباید انجامش می داد:
-چه زود ! فکر کردم تازه اول بازیه .
همونطور که چوب رو بین دستاش می چرخوند به سمت اون رهاش کرد و چوب با سرعت در هوا چرخید و بدون هیچ خطایی درست به صورت مرد خورد و باعث شد که اون محکم به زمین بخوره و به خودش بپچیه احتمالا دیگه هیچ وقت نمیتونست از بینیش استفاده بکنه:
-توی حرومی نباید اینکارو می کردی.
تهیونگ چشمکی زد:
-جدی ؟!
مرد دوم که بخاطر عصبانیتش حالت دفاعیش رو کنار گذاشت و همونطور که تهیونگ می خواست از کوک دور شد و دستاشو مشت کرد جونگکوک با اینکه حس می کرد الانه که بمیره تونست خودشو از وسط به سمت دیوار بکشه و از زیر دست و پا کنار بره باورش نمی شد که همچین جایی و در همچین زمانی دوباره با فاکس ملاقات کرده و عجیب تر این بود که فاکس اومده بود تا بهش کمک کنه راستش شبیه یه فیلم سورئال بود:
-می کشمت..
تهیونگ عقب کشید چون جثه لاغر و ریز تری نسبت به مرد داشت و کوک حدس می زد که احتمالا فاکس حسابی مشت بخوره و بعداز درب و داغون شدنش جفتشون باهم اینجا بمیرن
اما تهیونگ شروع به دویدن سمت مرد کرد و پرید بالا بعد پاهاشو دور گردن اون مرد بخت برگشته حلقه کرد و از بالا مشتی به صورتش زد هدف بازم صورت بود بعد پشت سرهم اینکارو تکرار کرد مرد هم در مقابل تلاش می کرد تهیونگ رو که مثل یه کنه بهش چسبیده بود از خودش جدا کنه اما اون محکم با پاهای بلندش به بدن اون چسبیده بود و کار هر کسی نبود که بتونه اونو جدا کنه پس دوباره مشت زد و اینبار مرد مغلوب شد و روی زمین افتاد که همین افتادنش باعث شد پای تهیونگ زیرش بمونه:
-اَه خیکی بکش کنار.
با پای راستش هولش داد عقب تا بتونه پای دیگه اش که زیر هیکل مرد مونده بود رو بیرون بکشه، نمیتونست با نگه داشتنش بین پاهاش خفه اش کنه برای همین پیرهن مرد رو قبل از اینکه بتونه به خودش بیاد کشید و دور صورتش پیچید اینکارو جوری انجامش داد که پیراهن کاملا به صورت مرد بچسبه و درحالی که بقیه ی پارچه رو با دستش سفت چسبیده بود روی شکم مرد نشست و دوباره و دوباره بهش مشت زد طوری که کل اون پیرهن سفید به رنگ قرمز در اومد و بعید بود که بعدا کسی بتونه بفهمه رنگ اصلی این پیرهن اصلا چی بوده:
-هی فاکس مراقب باش.
جونگکوک شوکه در مقابل وحشی گری اون با صدای شبیه به غار غار کلاغ ناله کرد و با اینکه دیر اینکارو انجام داد تهیونگ به شدت سریع واکنش نشون داد و همین که کوک جمله شو گفت اون سرشو آورد پایین و تیکه بلوکی که مرد اولی به سمتش پرت کرده بود از بالای سرش رد شد و به دیوار خورد و با صدای بلندی تبدیل به هزار تیکه شد:
YOU ARE READING
fox
Fanfictionجانگکوک کوچیکترین پسر رئیس باند خلافکار سئول که برعکس جایگاهش پسری معصوم و ساده ست که برای تولدش برده ای وحشی و خطرناک کادو میگیره برده ای که نه کسی میدونه کیه و نه میدونه اسم واقعیش چیه فقط میون تاریکی وجودش و چشم های ترسناکش یه لقب براش وجود دا...