قسمت بیست و دوم
- وقتی بهم گفتی یه قرار دو نفره داریم منظورت این بود؟
ته ابرو بالا انداخت:
- خب توقع چی داشتی!؟
- سینما، دریا، رستوران چه میدونم حتی پارک یا جوب لب خیابون اما این...
حرفش رو رها کرد و تهیونگ بی اهمیت به غر غر های اون دستشو گرفت و مجبورش کرد انگشت هاشو باز کنه:
-دارلینگ گفتم یه آموزش دو نفره داریم نه یه قرار دو نفره.
با حوصله شروع کرد دور انگشت هاش رو با باند بوکس بست اینطوری انگشت شست و مچش وقتی آموزش رو شروع میکرد آسیب نمی دید:
- فکر کردم قراره یه چیز دیگه رو بهم آموزش بدی.
تهیونگ شوکه شد در واقع اصلا نمی دونست شوکه شده یا نه چون از وقتی جونگکوک رو آورده بود عمارتش هر روز با کارهای اون فکر می کرد که هیچ چیز دیگه نمیتونه توی این زندگی باعث تعجبش بشه اما بازم اون یه چیز می گفت یا یه کاری میکرد که برگای تهیونگ می ریخت و بهش ثابت می کرد که همیشه میتونه باعث تعجبش بشه:
-تو از کی انقدر دریده شدی؟ قبلا تا یه چیزی میگفتم لپ هات سرخ می شد و فرار می کردی با خرگوش من چیکار کردی؟ تو کی هستی؟
جونگکوک تهیونگ رو که برای مسخره کردنش بهش نزدیک شده بود رو به عقب هول داد ولی ته با عقب رفتن دستشو رها نکرد و کوک سعی کرد با اینکه تهیونگ هنوز دستشو رو توی دستاش داشت و انقدر نزدیک ایستاده بود با همین فرمون ادامه بده.
دریده بودن خوب بود جیمین بهش یاد داده بود که برای گرفتن حقش باید سلیطه باشه نه خجالتی و واقعا هم راهکارش با اینکه به نظر کوک اولش احمقانه به نظر می رسید جواب داده بود مخصوصا وقتی که شر به پا کرد که خوشش نمیاد جسی به تهیونگ انقدر بچسبه باورش سخت بود اما تهیونگ به حرفش گوش داد و دستور داد جسی به جای عمارت اصلی بره به خوابگاه خدمتکارا:
- از وقتی که تو بوسه ات رو گردن نمی گیری.
- من بوست نکردم.
دست چپشو رها کرد و دست راستش رو گرفت تا اونم مثل اون یکی ببنده:
-ولی عقبم نکشیدی.
تهیونگ ابرو بالا انداخت درحالی که داشت با دقت باند رو دور انگشت شست می پیچد گفت:
-شاید شوکه شده بودم.
جونگکوک لبخند زد:
- تو چشم هات تعجب ندیدم.
اون لبخند کوک رو ندید چون هنوزم چشمای سیاهش رو دوخته بود به باندی که داشت می بست:
-راستش نمی ذاری دیگه از چیزی تعجب کنم با این کارای احمقانه ات.
YOU ARE READING
fox
Fanfictionجانگکوک کوچیکترین پسر رئیس باند خلافکار سئول که برعکس جایگاهش پسری معصوم و ساده ست که برای تولدش برده ای وحشی و خطرناک کادو میگیره برده ای که نه کسی میدونه کیه و نه میدونه اسم واقعیش چیه فقط میون تاریکی وجودش و چشم های ترسناکش یه لقب براش وجود دا...