part17 🦊

1.8K 230 316
                                    

قسمت هفدهم

- اون پسره ی هرزه کجاست؟؟

جونگکوک با صدای کوبیدن در اتاقش از خواب پرید و گیج به در ورودی نگاه کرد تا بفهمه چه خبر شده و کی دوباره برای کشتنش اومده چون فاکس مثل مار موقع حمله بی سروصدا بود و قطعا جیغ نمی زد:

-خانم سه یونگ بس کنین ممکنه ارباب رو با کاراتون عصبانی کنید بهتون التماس میکنم بس کنین. 

خدمتکار پشت سرهم التماس می کرد تا جلوی درگیری رو بگیره اما سه یونگ بدون اینکه متوجه ی عواقب کاراش باشه خدمتکارو به عقب هول داد و داخل اتاق شد اولین چیزی که اتاق رو به چشمش آورد قطعا این بود که هیچ فرقی با اتاق قبلی جونگکوک توی عمارت مانسیو دیده بود نداشت دقیقا همون لوازم و همون چیدمان ، که همین کافی بود تا بهش ثابت بشه شایعه های معشوقه ی جدید همچینم دروغ نبودن و خوب دومین چیزی که نظرش رو جلب کرد خود صاحب اتاق بود که گیج و مبهوت با موهای ژولیده و چشم های خواب آلود بهش خیره شده بود دستاش زنجیر شده بود اما لباس های خوبی تنش بود روی صورتش هیچ زخمی وجود نداشت ولی بخاطر لباس گشاد سفیدش که یقه ی بازی داشت کل گردنشون رو میتونست ببینه که پر از کبودهای ریز و درشت بود اما مشکل این بود که این زخما شبیه کبودی های کتک خوردن نبود بلکه اونا شبیه جای مک زدن و دندون بودن...

" اون ت..تهیونگ عوضی حتما باهاش عشق بازی کرده"

تهیونگ هیچ کدوم از همخوابه هاش رو گاز نمیگرفت سه یونگ کاملا مطمئن بود که حتی یه بارم این اتفاق نیفتاده بود چون برای تهیونگ دندونهاش بیشتر شبیه سلاح بودن تا وسیله ی برای ابراز احساساتش و اگه گازت میگرفت باید مطمئن میبودی که گوشتت از تنت جدا میشه ولی حالا چی ؟ اون جونگکوک رو گاز گرفته بود و اون بچه ی دماغو زنده بود این دیگه چه مزخرفی بود!

-جسی؟ این تویی!!

- فکر کردم دیگه دوباره زنده نمی بینمت.

جونگکوک سعی کرد دهنشو که از تعجب باز مونده بود رو یه جوری ببنده و حرف بزنه اما کاملا به خاطر سرو وضع سه یونگ حیرت زده شده بود لباس های سه یونگ حتی از لباس هایی که داخل عمرات مانسیو می پوشید هم بدتر بود درحدی که انگاری که اصلا لباس نبودن، توری و راحت به نظر می اومد جدای از خوشگل بودنشون نشون می داد که برای خوابن و سه یونگ معمولا موهاشو بالا جمع می کرد تا شونه های جذابش رو به رخ بکشه اما امروز موهاش باز بود و به جای کفش های پاشنه بلند معروفش دمپایی حوله ای پاش بود انگار که به محض بیدار شدن اومده بود سراغش برای همین کوک پرسید:

- تو دیگه اینجا چیکار می کنی؟؟

"عالیه اول شی وو حالا هم جسی نکنه فردام نامجونو میخواد برداره بیاره اینجا"

- من اینجا چیکار میکنم؟ خفه شو جونگکوک اینو من باید بپرسم توی لعنتی اینجا چیکار میکنی؟!

foxWhere stories live. Discover now