|خونه‌ی سیزدهم|

165 59 23
                                    

-نقاشی؟

بکهیون با تعجب به تهیونگ گفت. اون هیچی از نقاشی نمی‌دونست. کم کم داشت به خاطر پیشنهاد کمکش به تهیونگ پشیمون می‌شد. اما جرأت نداشت نگاه امیدوار پسر بزرگ‌تر رو ناامید کنه.
تهیونگ با ذوق و هیجان از جونگکوک، علایق و سرگرمی‌هاش برای بک می‌گفت و این حجم از اطلاعات برای بکهیون یکم عجیب بود. با این اوصاف، کیم تهیونگ رسماً یه استاکر بود.
و حالا داشت راجع به استعداد جونگکوک توی حوزه‌ی نقاشی می‌گفت. بکهیون باید از این طریق به جونگکوک نزدیک میشد، سعی می‌کرد کم کم باهاش صمیمی بشه و در وهله‌ی آخر پای کیم تهیونگ رو به قضیه باز می‌کرد. به طور خلاصه، وظیفه‌ی بکهیون این بود که یه گروه دوستی سه نفره تشکیل بده و یه کاری کنه اون دوتا احمق به هم بچسبن. گفتنش راحته و فقط خود بک می‌دونست چه مأموریت سختی رو پیش رو داره.
زورکی خندید و پشت گردنش رو خاروند.

-من هیچی از نقاشی نمی‌دونم.

-همین مهمه. اینکه تو هیچی نمی‌دونی. باید از جونگکوک بخوای بهت کمک کنه.

-ته... من واقعاً توی شروع دوستی با بقیه افتضاحم.

-با من که اینطور نبود.

تهیونگ با نیش باز گفت و آه عمیق بک رو شنید.

-چون که دوستی با تو خیلی یهویی شد.

صداش رو آروم کرد و ادامه داد:

-اگه دوستی‌مون وابسته به من بود، هیچ وقت شروع نمی‌شد...

-واو، بیون بکهیون داری قلبم رو می‌شکونی.

-شنیدی؟

چشم‌هاش گرد شده بود. چه گوش‌های قوی‌ای داشت. تهیونگ با حرص نگاهش رو از بک گرفت و به نوشیدنی اشاره کرد.

-این رو یاد گرفتی؟

-اوهوم.

لبش رو گاز گرفت. امیدوار بود پسر رو ناراحت نکرده باشه.

-ته... من منظوری نداشتم. فقط... اون اوایل یکم روی مخم بودی.

-مهم نیست.

بدون اینکه نگاهش کنه گفت و پشت به بک چرخید و مشغول چیدن لیوان‌ها شد.

-تــه.

بکهیون خیلی لوس صداش کرد. از پشت به پسر چسبید و موهاش رو به هم ریخت.

-بکهیون! چرا موهام رو به هم می‌ریزی؟

-ببین الان انقدر برام مهمی که طاقت قهر کردنت رو ندارم. مهم الانه، مگه نه؟

-خیلی خب، بچه جون.

تهیونگ با لحن خندونی گفت.
بکهیون هم با شوق خندید و توی قلبش احساس سبکی کرد. همیشه همینطوری بود. طاقت نداشت کسی رو ناراحت کنه.

-شما دوتا با هم رل زدید؟

صدای بم مینگی رو شنید و به خاطر محتوای جمله‌اش ابروهاش بالا پریدن.

『𝐌𝐚𝐲𝐛𝐞 𝐘𝐨𝐮 𝐀𝐫𝐞 𝐌𝐲 𝐇𝐨𝐦𝐞』Where stories live. Discover now