|خونه‌ی بیستم|

210 62 55
                                    

چشم‌های خواب آلود و خمارش رو باز کرد و با سردردی که به خاطر نور آفتاب تشدید شده بود، روی تخت نشست. چند بار گیج پلک زد و توی ذهنش مشغول بررسی اتفاقات شب گذشته شد. به چه علتی دوباره توی خونه‌ی تهیونگ بود؟
معده درد داشت اذیتش میکرد و دهنش به شدت خشک بود. وضعیت جسمانی افتضاحش، فکر کردن رو براش سخت کرده بود.
موهای قهوه‌ایش رو مرتب کرد و بعد از صاف کردن گلوش، کف پاهاش رو روی سرامیک سرد خونه گذاشت.
سرمایی که به بدنش منتقل شد لرز خوشایندی رو توی بدنش انداخت.
در حالی که پایین گردنش رو می‌خاروند، وارد سالن پذیرایی خونه شد و پسر رو صدا زد.

-ته ته؟

صداش گرفته و خش‌دار بود.
مجدد گلوش رو صاف کرد و قبل از اینکه دوباره اسم تهیونگ رو صدا کنه، در سرویس بهداشتی باز شد و قامت چانیول پدیدار شد.
چند بار پلک زد و چشم‌هاش رو باز و بسته کرد.
درست می‌دید؟ نکنه اثرات الکل هنوز به مغزش فرمانروایی می‌کرد؟ چانیول توی خونه‌ی تهیونگ چیکار می‌کرد؟

-چان؟

زیر لب اسم پسر رو گفت. اخم چانیول واقعی‌تر از این بود که فکر کنه پسر رو توی خیالاتش دیده.

-اینجا چیکار می‌کنی؟

پسر بزرگ‌تر بدون اینکه جوابی بهش بده به سمت آشپزخونه رفت. جوری رفتار می‌کرد که انگار توی خونه‌ی خودش بود.
دنبال چان وارد آشپزخونه شد.
تهیونگ رو در حالی دید که جلوی گاز قرار داشت و بیکن سرخ می‌کرد.

-بیدار شدی، شاهزاده‌ی جوان؟

فقط سری تکون داد.
به چانیول که پشت میز قرار گرفت اهمیتی نداد و با عجله به سمت تهیونگ رفت.
از پشت لباس پسر رو بین انگشت‌هاش فشرد و کمی به طرف خودش کشیدش.

-بیا کارت دارم.

تهیونگ ابرویی بالا انداخت.

-نمی‌بینی دارم آشپزی می‌کنم، بیبی؟

صدای پوزخند چان توی گوش هر دو پسر پیچید.
پسر کوچک‌تر آب دهنش رو قورت داد و با چشم و ابرو به چانیول اشاره کرد تا تهیونگ دهنش رو ببنده و انقدر محبت آمیز صداش نکنه.
تهیونگ اما نقشه‌ی دیگه‌ای داشت. نیشخند خبیثی روی لب‌های قرمزش نشست.

لب‌هاش رو محکم فشار داد تا از فحش رکیکی که به روی زبونش می‌اومد، جلوگیری کنه.
فقط به صدا کردن اسم پسر بسنده کرد.

-کیم تهیونگ!

-صبحونه الان آماده میشه، بشین پیش دوستت.

انگشت‌هاش رو با حس درموندگی لا به لای موهاش لغزوند.
نگاه چانیول قضاوت گر بود. متنفر بود از اینکه آدم‌ها در سکوت توی فضایی به اسم ذهن، قضاوتش کنن و الان چان داشت این کار رو می‌کرد.
چشم‌هاش رو روی هم فشرد. آهی کشید و کنار چان جا گرفت.
نیم نگاه نامحسوسی به پسر انداخت.
چانیول در حالی که خیلی وقت بود سکوت کرده بود، به دستمالی که روی میز بود، خیره شده بود.

『𝐌𝐚𝐲𝐛𝐞 𝐘𝐨𝐮 𝐀𝐫𝐞 𝐌𝐲 𝐇𝐨𝐦𝐞』Where stories live. Discover now