با راهنمایی بک، چان روی صندلی پشت کانتر جا گرفت. بوی تند الکل زیر بینیش پیچید. ناخودآگاه اخم کمرنگی بین ابروهاش نشست. بکهیون پشت کانتر کنار تهیونگ ایستاد و لبخند کمرنگی به همکارش زد.
حس عجیب و خطرناکی قلب چان رو درگیر کرد. این حس که لبخند بک رو فقط برای خودش میخواست زیادی مریض بود، نه؟
دستی توی موهای مشکی رنگش کشید و نگاه منتظرش رو به بکهیونی دوخت که مشغول درست کردن یه نوشیدنی قرمز رنگ بود.همون نوشیدنیای که اون اوایل با تهیونگ درست کرده بود و از همون روز برنامه داشت این نوشیدنی رو برای چان درست کنه.
شوقی که توی هر تپش قلبش جریان داشت ناب بود. بالاخره داشت برای چان کاری میکرد. هرچند کوچیک.نگاه براقش رو به چشمهای کنجکاو چان دوخت. تمام حرکات دست پسر کوچکتر رو با دقت دنبال میکرد. میخواست از جزئیات کار بک باخبر باشه. دوست داشت هر چیزی که به بک مربوط میشد رو بدونه.
انگشتهای رنگ پریدهی بک و اون نوشیدنی سرخ، ترکیب زیبایی برای چشمهای چان ایجاد کرده بودن.
با زبونش لبهاش رو تر کرد. احتمالاً دیوونه شده بود که بکهیون رو در اون حالت انقدر هات میدید.
یقهی پیرهنش اسیر دستهاش شد تا کمی از دور گردنش آزاد بشه و با کلافگی دکمهی اول لباسش رو باز کرد و ترقوههای برجستهاش رو به نمایش گذاشت. اخم عمیقی مهمون صورتش شد. چند وقتی میشد که کنترل احساساتش رو از دست داده بود و قلبی که با دستهای خودش تبدیل به یک تکه یخ شده بود، حالا کم کم داشت گرم و غیر قابل کنترل میشد.نگاه متمرکز بک از نوشیدنی گرفته شد و به چشمهای چانیولی خیره شد که نگاهش خمار شده بود. لرزش دستش رو حس کرد. چرا انقدر عمیق و با حس بهش خیره شده بود؟ آب دهنش رو قورت داد و چشمهای حیرونش رو به نوشیدنی توی دستش داد.
از نظر بک نگاه چان آشفته بود و این آشفتگی پسر بزرگتر باعث شد کلافگی توی وجودش بشینه.
نفس عمیقی کشید. به تهیونگ نگاه کرد. داشت از مشتریها سفارش میگرفت و مشغول آماده کردن سفارشها بود.سرعت بیشتری به دستهاش داد تا نوشیدنی چان آماده بشه و حواسش از لرزش وجودش پرت بشه. سعی کرد بیشتر از این وسواس به خرج نده تا زودتر به کمک تهیونگ بره.
بعد از گذشت چند دقیقهی دیگه، نوشیدنی آماده رو مقابل چانیول گذاشت و با ذوقی که تلاش میکرد پنهونش کنه، گفت:-بفرمایید. نوش جان.
دقیقا شبیه یک مشتری باهاش رفتار کرد و لبخند پر مهری روی لبهای چان جا خوش کرد.
-ممنون.
در جواب به بک گفت و کوکتل رو برداشت. لیوان رو به بینیش نزدیک کرد. بوی خوبی داشت. هومی گفت و لبهاش رو به لبهی لیوان چسبوند و کمی از نوشیدنی رو وارد دهنش کرد. طعم خوبی توی دهنش پخش شد. نگاهش رو از نوشیدنی گرفت و به چشمهای منتظر و کمی مشتاق بک داد. نیشخندی زد. بهترین موقعیت برای اذیت کردن پسر بود اما دلش نیومد نگاه نگران بک رو ناامید کنه. پس صادقانه سری تکون داد و گفت:

YOU ARE READING
『𝐌𝐚𝐲𝐛𝐞 𝐘𝐨𝐮 𝐀𝐫𝐞 𝐌𝐲 𝐇𝐨𝐦𝐞』
Fanfic«زندگی دو دوست که از مدتها پیش به هم گره خورده. بکهیونی که عاشق چانیوله و چانیولی که از عشق به همجنس فراریه. اما این فقط ظاهر قضیه است و کی واقعا از دل چان خبر داره؟ » «تهیونگی که جئون جونگکوک رو میپرسته و جونگکوکی که اون رو فقط یک مزاحم میبینه...