نگاه گنگ مینگی روی چشمهای مصمم چانیول میخ شد. مثل همیشه داشت سورپرایزش میکرد.
-این ساک رو پیش خودم نگه دارم؟
-آره.
چانیول با بی حوصلگی گفت و ساک رو روی میز به سمت مینگی هل داد.
-مال بکهیونه. خودش خبر نداره دارم میدمش به تو. امانته پیشت.
-مال بکهیون؟ واو. چانیول نظرت چیه منم در جریان بذاری؟
بی اهمیت به درخواست مرد، فقط چشمهاش رو چرخوند و یه توضیح بی درد نخور بهش داد.
-چیز خاصی نیست. میخوام این پولها رو واسه بک نگه داری. از طرف منه و نمیخوام بکهیون چیزی راجع به این موضوع بدونه. باشه؟
مینگی هنوز گیج بود اما خودش رو قانع کرد سر تکون بده. پارک چانیول همیشه همینطوری بود. دیگه تا الان به این رفتارهاش عادت کرده بود.
-خیلی خب. میذارمش توی گاوصندوقم.
-خوبه. من برم تا بک نیومده.
مینگی باشهای زیر لب گفت و چان رو تا دم در اتاق بدرقه کرد.
-یه وقتهایی هم بیا با هم یه چیزی بخوریم. هر وقت کارت گیره یاد من میفتی.
-باشه. سعیام رو میکنم.
چانیول با نیشخندی گفت. دستش رو روی شونهی پسر گذاشت و از اتاق بیرون رفت.
با قدمهای محکم به سمت کانتر رفت و پسر مو مشکی رو دید. همونی که بکهیون رو رسونده بود. درسته که اون شب بارون به شدت میبارید و دید چان تار بود اما چهرهی اون پسر واقعاً به یاد موندنی بود.
ناخواسته به سمت صندلی رفت و روش جا گرفت.
نگاه پسر مو مشکی روی چانیول نشست و با لبخند جذابی به سمتش حرکت کرد.-چی میل دارید، قربان؟
ابروهای چان به هم نزدیک شدن. صداش هم قشنگ بود.
گلوش رو صاف کرد.-یه چیز سبک.
-بله، حتما.
تهیونگ گفت و دستهای فرز و هنرمندش شروع به کار کردن. چانیول محو حرکات اون پسر شده بود. جداً حرفهای بود. یعنی بکهیون هم از این کارها میکرد؟ نگاهش به ساعت افتاد. هفت و پنجاه دقیقه. ده دقیقه دیگه سر و کلهی بک پیدا میشد و آخرین چیزی که میخواست این بود که بک اون رو توی بار آرورا ببینه.
-بیخیال. حسش پرید.
رو به تهیونگ گفت و نگاهش رو از نگاه متعجب پسر گرفت. از روی صندلی بلند شد و از بار بیرون رفت.
حرف تهیونگ رو نشنید.-احمق!
تهیونگ با خنده گفت و مشغول آماده سازی وسایل مورد نیاز برای ساعات شلوغی شد. همه چیز رو دم دست گذاشت و منتظر بکهیون موند تا آموزشش رو شروع کنه.
°°°°°
دستمال گردن رو مرتب کرد و برای بار آخر خودش رو توی آینه برانداز کرد.
فکرش به سمت چانیول و دزدی از گاوصندوق پرواز کرد. امیدوار بود مشکلی پیش نیاد و چانیول اون ساک رو درست و حسابی قایم کرده باشه.
پشت کانتر قرار گرفت و تهیونگ رو دید که روی صندلی نشسته و پا روی پا انداخته. بار تقریباً خلوت بود و مشتریهایی که پشت کانتر نشسته بودن، با نوشیدنیهاشون سرگرم بودن.
چشمهای تهیونگ با دیدن بک برق زد.

YOU ARE READING
『𝐌𝐚𝐲𝐛𝐞 𝐘𝐨𝐮 𝐀𝐫𝐞 𝐌𝐲 𝐇𝐨𝐦𝐞』
Fanfiction«زندگی دو دوست که از مدتها پیش به هم گره خورده. بکهیونی که عاشق چانیوله و چانیولی که از عشق به همجنس فراریه. اما این فقط ظاهر قضیه است و کی واقعا از دل چان خبر داره؟ » «تهیونگی که جئون جونگکوک رو میپرسته و جونگکوکی که اون رو فقط یک مزاحم میبینه...