پک عمیقی به سیگارش زد و خاکستر رو توی زیرزمین تاریکی که از قلبش تاریکتر نبود، تکوند.
به دیوار مقابلش خیره شده بود و غرق در خاطرات گذشته بود.
خاطراتی که تا ابد روح سیاهش رو شکار میکردن.
با صدای آقای جونگ، ذهنش از گذشته کنده شد.-قربان، آوردمش.
به طرف منشیش برگشت و سرش رو تکون داد.
دستی به اورکت سیاهش کشید و با صدای سردی پرسید:-سگ کسی که نبود؟
-نه قربان، کسی نفرستادش. مثل اینکه فقط از برادرتون خوشش اومده بود و برادرتون هم اون شب حسابش رو رسیده بود.
پوزخندی روی لبهاش نشست. پس بکهیون اونقدرا هم بی عرضه نبود.
حداقل میتونست توی این مواقع از پس خودش بربیاد.-خوبه. اما هنوز باید مطمئن بشم برای جاسوسی طرف بک نرفته.
به سمت در خروجی اتاق راه افتاد تا سراغ مردی بره که با یک اشتباه زندگی خودش رو تباه کرده بود.
صدای کفشهای مردونهاش روی زمین طنین انداز بود و وحشت رو توی دل مردی که روی صندلی بسته شده بود، میانداخت.شاید برای هر کسی که رابطهی دو برادر رو از دور میدید عجیب بود که سوهیون بخواد از مردی که قصد تجاوز به برادرش رو داشت، انتقام بگیره.
اما فقط خود سوهیون میدونست این احساسات بی پایه دلیل و منطق خاصی ندارن.
جلوی مرد ایستاد. تحقیر از چشمهای نافذش چکه میکرد و به وجود مرد روی صندلی نفوذ میکرد، جوری که نفس کم آورده بود.-تو... تو دیگه چه خری هستی؟ واسه چی من رو گرفتید؟
حالا علاوه بر تحقیر، نفرت هم به نگاهش اضافه شد.
نگاه پر از زهری به منشیش انداخت.
اگر انقدر دیر قضیهی اون شب رو براش تعریف نمیکرد، زودتر از اینها از شر این مرد خلاص شده بود.
سوهیون از تمام کارهای بکهیون دیر یا زود باخبر میشد و کسی که تمام خبرها رو بهش میداد منشیش بود و حالا بهانهی اون مرد این بود که توی اون بازهی زمانی به خاطر پروژهی بزرگی که داشت نمیتونست رئیسش رو درگیر بک و مردی که مزاحمش شده بود، بکنه.
هر چند، سوهیون حسابی تنبیهش کرده بود و تا مدتها دست از سرزنشش برنمیداشت.به محض اینکه کمی سرش خلوت شده بود، به آقای جونگ دستور داده بود این مرد رو براش بیاره.
آقای جونگ گفته بود اون مرد استاکر بکهیون بوده و باز منتظر فرصتی بوده تا بهش حمله کنه اما موفق نشده بود و حالا توی چنگال سوهیون اسیر بود.
سیگار رو گوشهای پرت کرد و قدمی نزدیکتر شد.
موهای سیاهش رو بالا زد و خندهی آرومی سر داد.-بهش بگم کیام؟
به چهرهی بدون حس آقای جونگ نگاه کرد. مرد شونهای بالا انداخت و چیزی نگفت.
سوهیون قصد نداشت بهش چیزی بگه.
YOU ARE READING
『𝐌𝐚𝐲𝐛𝐞 𝐘𝐨𝐮 𝐀𝐫𝐞 𝐌𝐲 𝐇𝐨𝐦𝐞』
Fanfic«زندگی دو دوست که از مدتها پیش به هم گره خورده. بکهیونی که عاشق چانیوله و چانیولی که از عشق به همجنس فراریه. اما این فقط ظاهر قضیه است و کی واقعا از دل چان خبر داره؟ » «تهیونگی که جئون جونگکوک رو میپرسته و جونگکوکی که اون رو فقط یک مزاحم میبینه...