|خونه‌ی بیست و پنجم|

182 60 63
                                    

پاهای خسته و بی رمقش رو به سمت صندلی پشت کانتر رسوند تا برای چند ثانیه هم که شده سنگینی بدنش رو حس نکنه‌.
به محض جا گرفتن روی صندلی آه خسته‌ای از بین لب‌هاش خارج شد و به جونگکوک نگاه کرد.
مثل اینکه مست کرده بود. گونه‌هاش سرخ شده بودن، چشم‌هاش خمار و بی حال بودن، موهاش به هم ریخته بودن جوری که مشخص بود با دست موهاش رو چنگ زده و یکی از دست‌هاش مدام روی میز حرکت می‌کرد و اشکالی رو که فقط خود پسر می‌دونست چی‌ان، رسم می‌کرد.
کاملاً معلوم بود ذره‌ای تمرکز نداره.

به تهیونگ نگاه کرد. لبخند کمرنگی به رفتارهای هول شده‌ی اون پسر زد. به خاطر وجود جونگکوک ذهنش آشفته شده بود.
سفارش‌ها رو می‌گرفت، دستور مشتری‌ها رو‌ انجام می‌داد، ظروف رو تمیز و مرتب می‌کرد... اما ما بین تمام این کارها به جونگکوک هم نزدیک می‌شد. از نزدیک زیر نظرش می‌گرفت تا از حالش با خبر باشه و دائماً استرس این رو داشت که اون پسر از حال بره یا چیزی بخواد و تهیونگ متوجه نشه.

بکهیون با تک تک ذرات وجودش کیم تهیونگ رو درک می‌کرد. مراقبت‌هاش، نگرانی‌هاش و علاقه‌اش نسبت به اون پسر... برای بک تمام این موارد قابل لمس بودن و در عین اینکه حس قشنگی داشت، به دلیل یک طرفه بودن همه‌اشون، ته قلبش درد عمیقی رو تحمل می‌کرد.
دردی که هم نصیب سرنوشت خودش بود، هم تهیونگ.

تهیونگ چند قدم به سمت جونگکوک برداشت و از عطر آشنای پسر دم عمیقی گرفت. آروم اسمش رو صدا کرد.

-جونگکوک...

سر پسر بین دست‌هاش قرار گرفته بود و زیر لب اصوات نامفهومی رو زمزمه کرد.
دوباره اسمش رو صدا کرد و این بار دست‌های پسر مست پایین افتادن و تهیونگ تونست چهره‌ی جدیدی از جونگکوک ببینه.
گونه‌های سرخش به تهیونگ برای گاز گرفته شدن و بوسیده شدن، التماس می‌کردن.
آب دهنش رو قورت داد و دست راستش رو به خاطر این وسوسه‌ی نابخشودنی مشت کرد.
صدای ناواضح پسر رو شنید.

-بریز... می‌خوام...

اخم‌های تهیونگ در هم شد. به اندازه‌ی کافی مست نبود که درخواست الکل بیشتر داشت؟
خواست از پسر دور بشه که مچ دستش توسط دست‌های شل و بی رمق جونگکوک گرفته شد.

-باز... هم... می‌خوام.

تهیونگ سر جاش خشک شد. لحن اون پسر خیلی نرم بود و تهیونگ حس می‌کرد عقده‌ی لحن نرم و محبت جونگکوک رو داشت. نگاهی به دست جونگکوک روی دست خودش انداخت و دوباره صدای پسر، قلب بازنده‌اش رو‌ مثل اسیری بی اختیار به بازی گرفت.

-تهیونگی...

خدای بزرگ! گوش‌هاش درست می‌شنیدن؟ جونگکوک الان اون رو چی صدا کرده بود؟
تند تند پلک زد. حتی محکم رونش رو نیشگون گرفت تا مطمئن بشه خواب نیست. اگر توهم بود چی؟ برای اینکه مطمئن بشه واقعیت بوده باید چه کار می‌کرد؟
با بهتی که توی تک تک اجزای صورتش نمایان بود، به سمت پسر برگشت.

『𝐌𝐚𝐲𝐛𝐞 𝐘𝐨𝐮 𝐀𝐫𝐞 𝐌𝐲 𝐇𝐨𝐦𝐞』Where stories live. Discover now