-قرمز... قرمز خیلی بهت میاد! فاک! دلم... دلم میخواد ببوسمت.
و در کمال تأسف تهیونگ برای جلوگیری از این فاجعهی شیرین بیش از حد ضعیف بود.
اما... اما اگه جونگکوک بیشتر ازش متنفر میشد چطوری میتونست دووم بیاره و به زندگی رقت انگیزش ادامه بده؟
با درموندگی پلکهاش رو روی هم گذاشت.-جونگکوک... داری منو توی دردسر میندازی، پسر خوب. هیچ وقت از عذاب دادنم خسته نمیشی، نه؟ هر دفعه با یه روش جدید به جنگ من بیچاره میای. مگه نمیبینی در برابرت چقدر سست و شکنندهام؟
از تک تک کلماتش عجز و استیصال چکه میکرد.
نگاه جونگکوک گیج بود و همین تهیونگ رو برای پس زدنش مصمم میکرد.
صداش رو کمی بالا برد.-کوک!
پسر رو صدا کرد. با اسمی که بکهیون اجازه داشت صداش کنه اما خودش حتی از صدا کردن اسم کاملش هم منع شده بود. پوزخند تلخی زد.
واقعاً جلوی جونگکوک شبیه عقدهایها رفتار میکرد.-پسر خوبی باش و بیا بریم بیرون، خب؟
انگار که با یه بچهی چهار ساله صحبت میکرد، گفت و دست جونگکوک رو گرفت اما با زمزمهی شیطنت آمیز کوک نزدیک به لبهاش چند ثانیه با بهت پلک زد.
-اگه پسر بدی باشم تنبیهم میکنی، تهیونگی؟
نفس تهیونگ برای بار هزارم توی اون شب توی ریههای بدبختش گیر کرد.
زمزمهی داغش فکر تهیونگ رو از کار انداخت.
نکنه امشب واقعاً سکته کنه؟ قلبش به طرز خطرناکی تند میکوبید و تهیونگ میترسید.
نه از سکته کردن، بلکه از تغییر یهویی جونگکوک، دل بی جنبهاش و واکنش قریبالوقوع پسر مست که به زودی قرار بود گریبان گیرش بشه.
زیر لب زمزمه کرد:-دارم دیوونه میشم.
دست جونگکوک هنوز توی دستش بود و پسر کوچکتر کمی بهش نزدیکتر شد.
-من... من جدی بودم، کیم ته! میخوام... میخوام ببوسمت. اما قبلش... بهم بگو... بگو رابطهات با بک چیه...
جونگکوک قرار نبود دربارهی رابطهی اون دو پسر از تهیونگ بپرسه اما نتونست بیشتر از این جلوی خودش رو بگیره. به خاطر مستی، ذهنش گیج و پریشون بود و تنها چیزی که میخواست، یه خیال راحت بود.
پچ پچ آروم جونگکوک، تنش رو به لرز خوشایندی دعوت کرد و از سوال پسر کمی تعجب کرد.
با ناامیدی از عقب نشینی جونگکوک گفت:-مگه از من بدت نمیاد؟ هوم؟ این رفتارهای ضد و نقیض چیه؟ رابطهام با بک... چرا کنجکاوی؟ ما فقط دوستیم.
پسر مست با مظلومیت پلک زد.
-پس... فقط... فقط دوستته! کیم... من ازت بدم... بدم نمیاد.
آه تهیونگ روی لبهای قرمز پسر نشست.
پسر مست جلوتر رفت.
توی جنگ بین مغز و قلبش، خیلی وقت بود که قلبش سکاندار شده بود و منطقش رو به اسارت گرفته بود.
تنها چیزی که چشمهاش میدیدن، لبها و نگاه پرتمنای تهیونگ بود.
قبل از اینکه لبهاش رو به لبهای وسوسه انگیز تهیونگ برسونه، لب زد:

YOU ARE READING
『𝐌𝐚𝐲𝐛𝐞 𝐘𝐨𝐮 𝐀𝐫𝐞 𝐌𝐲 𝐇𝐨𝐦𝐞』
Fanfiction«زندگی دو دوست که از مدتها پیش به هم گره خورده. بکهیونی که عاشق چانیوله و چانیولی که از عشق به همجنس فراریه. اما این فقط ظاهر قضیه است و کی واقعا از دل چان خبر داره؟ » «تهیونگی که جئون جونگکوک رو میپرسته و جونگکوکی که اون رو فقط یک مزاحم میبینه...