|خونه‌ی ششم|

196 58 20
                                    

-کجا؟ گی بار؟

مرد با صدای سردی پرسید. پوزخندی عصبی روی لب‌های باریکش شکل گرفت.

-هاه! حالا گی شده؟ یا فقط اونجا کار می‌کنه؟

-گمونم فقط اونجا کار می‌کنه، قربان.

-هوم، جالب شد. بک کوچولوی ما الان توی یه گی بار کار می‌کنه.

سیگار نازکی از جعبه‌ی فلزی نقره‌ای رنگ بیرون کشید.
منشیش فندک طلایی رو جلوی لب‌هاش گرفت.
سیگار آتش گرفت و دود غلیظی توی هوا پخش شد.
پک عمیقی زد. به عکس‌های پسر خیره شد.
"بار آرورا"
به عکس بکهیونی که جلوی بار ایستاده بود و لبخند می‌زد، نگاه کرد و بعد خاکستر سیگارش رو روی عکس تکوند.
به خوبی یادش بود که بکهیون رو از نزدیکی به چنین جاهایی منع کرده بود و جوری ترسونده بودش که تا عمر داشت حتی یک قدم هم نزدیک به اینجور مکان‌ها نشه. اما گویا بک عوض شده بود و برای تهدیدهای برادرش پشیزی ارزش قائل نبود.
دندون‌هاش رو با حرص روی هم فشرد.

-امشب میرم خونه، آقای جونگ.

-بله، قربان.
°°°°°

ساعت هفت شب رو نشون می‌داد. یک ساعت دیگه شیفتش شروع می‌شد و بک جلوی آینه، با خودش به توافق نمی‌رسید.
باید موهاش رو روی پیشونیش می‌ریخت یا سمت بالا حالت می‌داد؟
چند بار دیگه هر دو حالت رو مقایسه کرد و در نهایت به این فکر کرد که کاش از اون هد بندهای تهیونگ داشت.
بیخیال مقایسه کردن شد و موهاش رو خیلی ساده روی پیشونیش پخش کرد.
لباس آستین بلند طوسی، شلوار جین آبی یخی و کتونی‌های سفیدش باعث شده بودن در عین سادگی، خیره کننده به نظر بیاد.
لبخند مضطربی به خودش زد. همه چیز خوب پیش می‌رفت.
دستش رو روی جیب شلوارش گذاشت‌‌. برجستگی آبنبات رو حس کرد و خیالش راحت شد.

با قدم‌های سست از اتاق خارج شد و به سمت در رفت.
آسمون تیره بود.
امروز که هوا آفتابی بود، این همه ابر یک دفعه از کجا اومدن؟
به قدری هوا ابری بود که ماه مشخص نبود.
کفش‌هاش رو پوشید و از خونه خارج شد.
انتظار نداشت نامجون رو ببینه.

-اینجا چیکار می‌کنی؟

پسر بزرگ‌تر سیگار رو روی دیوار خاموش کرد و تکیه‌اش رو از دیوار گرفت.

-داری میری بار؟

-اوهوم.

از اینکه نامجون خبر داشت، شوکه نشد. چانیول و سهون همه‌ی اخبار رو به گوش پسر می‌رسوندن.

-خیلی مراقب خودت باش، بک.

نامجون با نگرانی گفت و قلب بکهیون گرم شد. هر چند که احساسش رو به روی خودش نیاورد و بروز نداد.

-هستم. ممنون از نگرانیت.

-بک...

نامجون با تردید اسمش رو صدا کرد. یکم این پا و اون پا کرد و با حس سنگینی نگاه کنجکاو بکهیون به حرف اومد.

『𝐌𝐚𝐲𝐛𝐞 𝐘𝐨𝐮 𝐀𝐫𝐞 𝐌𝐲 𝐇𝐨𝐦𝐞』Where stories live. Discover now