|خونه‌ی بیست و هفتم|

204 56 58
                                    

نور آفتاب شدیدی چشم‌هاش رو آزار می‌داد و سردرد ناشی از الکل نوشیدنش رو هزار برابر طاقت فرساتر می‌کرد.
سعی کرد پلک‌هاش رو از هم فاصله بده اما به طرز فجیعی به هم چسبیده بودن. یه جوری که انگار... گریه کرده بود.
به زحمت بینایی چشم‌های سوزناکش رو از پلک‌های بسته‌اش گرفت و به اطراف چشم دوخت.

سرش جوری درد می‌کرد که حس می‌کرد شب گذشته به جای الکل نوشیدن، توی یه کتک کاری ضربه خورده.
سعی کرد بشینه. حالا کمی واضح‌تر می‌دید. اینجا دیگه کجا بود؟ پلک‌هاش رو با دست مالید تا تاری دیدش برطرف بشه اما بدتر شد. چند لحظه چشم‌هاش رو روی هم گذاشت و بعد از چند ثانیه بازشون کرد.
الان بهتر می‌دید. این اتاق غریبه بود و جونگکوک سر سوزنی یادش نبود چه غلطی کرده که الان توی خونه‌ی یه غریبه بیدار شده.

کمی جابجا شد و همون لحظه با درد وحشتناکی که توی پایین تنه‌اش پیچید، خشکش زد.
باسنش... باسنش درد می‌کرد. دیشب چه غلطی کرده بود که باسنش درد داشت؟
کم کم داشت اشکش درمی‌اومد.
لباس‌هاش سرجاشون بودن. فقط کتش تنش نبود که اون رو هم روی مبل گوشه‌ی اتاق دید.
از روی تخت بلند شد و به طرف در رفت.
صدای صحبت کردن کسی رو شنید. گوش سمت راستش رو به در چسبوند جوری که دردش گرفت اما تا زمانی که بتونه صدای اون غریبه رو بشنوه مشکلی نبود.

صدای طرف رو می‌شنید اما معنا و مفهوم حرف‌هاش رو متوجه نمی‌شد.
تن صداش... لحن ‌و رنگش...
این صدا رو می‌شناخت و حاضر بود قسم بخوره لحظه‌ای که صدای فرد بیرون از اتاق رو شنید فقط یک قدم تا سکته کردن فاصله داشت.
کیم تهیونگ.

-خدایا. چه غلطی کردم؟ چرا اومدم خونه‌اش؟

دیشب، همون لحظه که تصمیم گرفت به بار بره، چیزی درونش فریاد می‌زد داره اشتباه می‌کنه و حالا تبعات این اشتباه رو داشت می‌دید.
اومده بود خونه‌ی کیم تهیونگ‌، روی تختش خوابیده بود و با باسن درد ترسناکی از خواب بیدار شده بود.
این وقایع توی ترسناک‌ترین کابوس‌هاش هم اتفاق نمی‌افتاد.
جونگکوک قرار نبود به همین زودی جلوی کیم تهیونگ وا بده، نه تا وقتی که از صادقانه بودن احساسات اون پسر مطمئن نشده.

نمی‌خواست دوباره طعم شکست رو بچشه.
بعد از اولین و آخرین رابطه‌‌ای که داشت با خودش قسم خورد تا وقتی که طرف مقابلش یه عشق بی ریا رو نشونش نده به هیچ وجه توی مسیر عاشقی قدم برنمی‌داره.
کیم تهیونگ داشت به برنامه‌هاش گند می‌زد.‌
با لب‌های آویزون به سمت کتش رفت و پوشیدش.
در حال حاضر، این جرأت رو توی خودش نمی‌دید که با تهیونگ مواجه بشه.
باید یواشکی از اونجا می‌رفت.
آروم لای در رو باز کرد و بدون اینکه توجهی جلب کنه، سرک کشید.
توی سالن پذیرایی نبود.

لبخندی زد. مثل اینکه قرار بود شانس بیاره.
چون خونه‌ی جمع و جوری بود تا در خونه مسیر زیادی نبود.
فقط باید تمام تلاشش رو می‌کرد گیر نیفته. چند ثانیه بیشتر زمان نمی‌برد.
از اتاق خارج شد و پاورچین پاورچین به طرف در رفت.
آشپزخونه سمت چپش بود. تهیونگ رو اونجا دید که پشت بهش، به طرف گاز ایستاده بود و انگار غذا درست می‌کرد.‌
یه تیشرت سفید با یه شلوار طوسی تنش بود و موهاش کمی نمدار بودن.‌
آب دهنش رو قورت داد. الان وقت این نبود که محو‌ تهیونگ بشه.

『𝐌𝐚𝐲𝐛𝐞 𝐘𝐨𝐮 𝐀𝐫𝐞 𝐌𝐲 𝐇𝐨𝐦𝐞』Where stories live. Discover now