از سر شب تا وقتی که مقابل خونهی چانیول قرار گرفت، ناخن جویده بود و نتیجهی این کارش خون افتادن انگشتهاش بود.
حتی آبنبات چوبی هم افاقه نکرده بود و ذرهای از استرسش رو از بین نبرده بود.
بارها خودش رو به باد فحش بست. چرا قبول کرده بود توی این نقشهی چرت و مسخره دست داشته باشه؟
و نتیجهی تمام این بدبختیها، به فحش دادن به چان برای کشیدن این نقشه و سهون برای اینکه چان رو تشویق کرده بود، ختم میشد.این کار چانیول رو درک نمیکرد. اون پسر کاملاً مستقل بود و از تدریس خصوصی درآمد خوبی داشت، پس علناً علتی نداشت به دزدی از گاوصندوق پدرش رو بیاره. هرچند که گفته بود میخواد حرص پدرش رو دربیاره.
چانیول و آقای پارک به هیچ عنوان همدیگه رو درک نمیکردن. سر موضوعهای جزئی با هم لج می کردن و کوچکترین تفاهمی با هم نداشتن.
و بکهیون مطمئن بود آقای پارک دیر یا زود میفهمه خالی شدن گاوصندوقش کار پسر یکی یه دونهاشه.-چان، هنوز هم دیر نشده. بیا برگردیم.
چانیول بدون اینکه توجهی بهش بکنه به سمت سهون چرخید و بهش گفت:
-من و بک میریم توی اتاق، تو کشیک بده.
سهون با هیجانی که بک از درکش عاجز بود، سر تکون داد و مثل نقش اصلیهای فیلمهای جنایی ژست عجیبی به خودش گرفت.
خندهی چان از این حرکت سهون، دور از انتظار بود و اون لحظه بک به قدری اضطراب داشت که نمیتونست برای چالهای قشنگ چانیول ضعف کنه.
زمزمهی آروم چانیول توی گوشش نشست.-بریم. حواست باشه گند نزنی.
چشمهاش رو با حرص روی هم گذاشت و سعی کرد خودش رو کنترل کنه تا یه مشت توی صورت قشنگ چان نخوابونه.
پسرهی پررو. نفسش رو به شدت بیرون داد و پشت سر پسر بلند قد راه افتاد.
پاورچین پاورچین وارد اتاق کار آقای پارک شدن. ساعت سه نصف شب بود و پدر چان توی اتاقش خواب بود. کوچکترین اشتباهی همهشون رو به فنا میداد.
دست چان روی دستگیرهی در نشست و همون لحظه انگشتهای بک پایین لباس پسر رو چنگ زدن.-قول بده زود برمیگردیم.
بکهیون با التماس گفت.
-قرار نیست بریم تفریح، بک. زود برمیگردیم. حالا هم این لباس لعنتی رو ول کن.
چانیول از لابلای دندونهای چفت شدهاش گفت و دست بک رو از لباسش جدا کرد.
وارد اتاق شدن. اتاق جمع و جوری بود. یه میز کار بزرگ، دو مبل راحتی، یه کمد دو دره، یه قفسهی کتاب و یه تابلوی نقاشی بزرگ توی اتاق دیده میشدن. حدس اینکه گاوصندوق پشت اون تابلو بود، کار سختی نبود.
با هم به سمت تابلو رفتن. دستهای چانیول بالا رفتن و تابلو برداشته شد. بکهیون با عجله تابلو رو گرفت و به گوشهی دیوار تکیهاش داد.
گاوصندوق نمایان شده بود.
پسر بزرگتر با خونسردی اعصاب خرد کنی رمز رو وارد کرد و صدای بوق صفحهی اعداد به اضطراب بک دامن میزد، جوری که حتی براش اهمیت نداشت رمز گاوصندوق رو از کجا آورده.
YOU ARE READING
『𝐌𝐚𝐲𝐛𝐞 𝐘𝐨𝐮 𝐀𝐫𝐞 𝐌𝐲 𝐇𝐨𝐦𝐞』
Fiksi Penggemar«زندگی دو دوست که از مدتها پیش به هم گره خورده. بکهیونی که عاشق چانیوله و چانیولی که از عشق به همجنس فراریه. اما این فقط ظاهر قضیه است و کی واقعا از دل چان خبر داره؟ » «تهیونگی که جئون جونگکوک رو میپرسته و جونگکوکی که اون رو فقط یک مزاحم میبینه...