|خونه‌ی دهم|

192 55 15
                                    

از سر شب تا وقتی که مقابل خونه‌ی چانیول قرار گرفت، ناخن جویده بود و نتیجه‌ی این کارش خون افتادن انگشت‌هاش بود.
حتی آبنبات چوبی هم افاقه نکرده بود و ذره‌ای از استرسش رو از بین نبرده بود.
بارها خودش رو به باد فحش بست. چرا قبول کرده بود توی این نقشه‌ی چرت و مسخره دست داشته باشه؟
و نتیجه‌ی تمام این بدبختی‌ها، به فحش دادن به چان برای کشیدن این نقشه و سهون برای اینکه چان رو تشویق کرده بود، ختم می‌شد.

این کار چانیول رو درک نمی‌کرد. اون پسر کاملاً مستقل بود و از تدریس خصوصی‌ درآمد خوبی داشت، پس علناً علتی نداشت به دزدی از گاوصندوق پدرش رو بیاره. هرچند که گفته بود می‌خواد حرص پدرش رو دربیاره.
چانیول و آقای پارک به هیچ عنوان همدیگه رو درک نمی‌کردن. سر موضوع‌های جزئی با هم لج می کردن و کوچک‌ترین تفاهمی با هم نداشتن.
و بکهیون مطمئن بود آقای پارک دیر یا زود می‌فهمه خالی شدن گاوصندوقش کار پسر یکی یه دونه‌اشه.

-چان، هنوز هم دیر نشده. بیا برگردیم‌‌.

چانیول بدون اینکه توجهی بهش بکنه به سمت سهون چرخید و بهش گفت:

-من و بک میریم توی اتاق، تو کشیک بده.

سهون با هیجانی که بک از درکش عاجز بود، سر تکون داد و مثل نقش اصلی‌های فیلم‌های جنایی ژست عجیبی به خودش گرفت.
خنده‌ی چان از این حرکت سهون، دور از انتظار بود و اون لحظه بک به قدری اضطراب داشت که نمی‌تونست برای چال‌های قشنگ چانیول ضعف کنه.
زمزمه‌ی آروم چانیول توی گوشش نشست.

-بریم. حواست باشه گند نزنی.

چشم‌هاش رو با حرص روی هم گذاشت و سعی کرد خودش رو کنترل کنه تا یه مشت توی صورت قشنگ چان نخوابونه.
پسره‌ی پررو. نفسش رو به شدت بیرون داد و پشت سر پسر بلند قد راه افتاد.
پاورچین پاورچین وارد اتاق کار آقای پارک شدن. ساعت سه نصف شب بود و پدر چان توی اتاقش خواب بود. کوچک‌ترین اشتباهی همه‌شون رو به فنا می‌داد.
دست چان روی دستگیره‌ی در نشست و همون لحظه انگشت‌های بک پایین لباس پسر رو چنگ زدن.

-قول بده زود برمی‌گردیم.

بکهیون با التماس گفت.

-قرار نیست بریم تفریح، بک. زود برمی‌گردیم. حالا هم این لباس لعنتی رو ول کن.

چانیول از لابلای دندون‌های چفت شده‌اش گفت و دست بک رو از لباسش جدا کرد.
وارد اتاق شدن. اتاق جمع و جوری بود. یه میز کار بزرگ، دو مبل راحتی، یه کمد دو دره، یه قفسه‌ی کتاب و یه تابلوی نقاشی بزرگ توی اتاق دیده می‌شدن. حدس اینکه گاوصندوق پشت اون تابلو بود، کار سختی نبود‌.
با هم به سمت تابلو رفتن. دست‌های چانیول بالا رفتن و تابلو برداشته شد. بکهیون با عجله تابلو رو گرفت و به گوشه‌ی دیوار تکیه‌اش داد.
گاوصندوق نمایان شده بود.
پسر بزرگ‌تر با خونسردی اعصاب خرد کنی رمز رو وارد کرد و صدای بوق صفحه‌ی اعداد به اضطراب بک دامن می‌زد، جوری که حتی براش اهمیت نداشت رمز گاوصندوق رو از کجا آورده.

『𝐌𝐚𝐲𝐛𝐞 𝐘𝐨𝐮 𝐀𝐫𝐞 𝐌𝐲 𝐇𝐨𝐦𝐞』Where stories live. Discover now