p 5

4K 352 53
                                    

یونگی فردا صبح با خبر رسیدن کانتینر ها وارد اتاق تهیونگ شد.

سریع اماده شدیم و به سمت بندر راه افتادیم.

به خواسته تهیونگ قرار شد راننده نداشته باشیم و خودم رانندگی کنم.
اینجور راحتتر بودیم.
به محض رسیدن به بندر کنار تهیونگ قرار گرفتم و دست به اسلحه چون پیش بینی هر حادثه ای رو میکردم.

محموله بزرگ و گرون بود! و صد در صد رقبا قصد تخریبش را داشتن .

کانتینر با موفقیت تخلیه و چک شد اما وجود چند نفر کارگر مشکوک از نظر من پنهان نماند.
سعی کردم در عین محافظت از تهیونگ حواسمو جمع کنم و عملکردشونو زیر ذره بین بزارم.
بار بدون دردسر تخلیه شد و با چک نهایی تهیونگ که ساعت ها طول کشید کار به پایان رسید ....

ساعت حدود ۶عصر بود ...
یونگی پیشنهاد شام گروهی داد.
گروه که نه ... در حقیقت سه نفری!

-جئون بریم بار دوستت!
+ااام بله بریم من مشکلی ندارم در اختیار شمام
*بیخیال یونگی من حوصله بار ندارم.
-بیا بریم دوست جئون خیلی نوشیدنی های خوبی سرو میکنه

میدونستم قصد یونگی نوشیدنی نیست و صرفا محض دیدن جیمین اصرار میکنه که بریم بار .

در نهایت یونگی پیروز شد و قرار شد بعد شام بریم بار برای ریلکس کرون به قول خودشون!

شام در یک رستوران ایتالیایی سرو شد . هرچند تمام حواسم به اطراف بود و این از نگاه تهیونگ دور نموند !

با سروصدای موزیک وارد بار شدیم. باری که جیمین توش کار میکرد حالت بارکلاب داشت و همیشه شلوغ بود .

جیمین با دیدن من با ذوق پرید بغلم و مثل همیشه بخاطر جثه ی کوچولویی که داشت بلندش کردم و سفت تو بغلم فشارش دادم.

+چطوری موچی ؟
-خوبم عااح ولی پاره ام از کار

خنده ای کردیم و چشمش به یونگی افتاد

*اومدم از نوشیدنی های بی نظیرت دوباره لذت ببرم
-مواظب باش فقط از نوشیدنی هام لذت ببری نه چیز دیگه ام!

و چشمی توی کاسه چرخوند که منجر به لبخند کیوتی از طرف یونگی شد

دلم براش سوخت. یونگی نمیدونست داره تو دام چه موجودی میوفته.جیمین توی روابطش شدیدا بی قید و بند بود و اصلا هیچ رابطه ی جدی ای رو شروع نمیکرد. معتقد بود عشق و حال توی کل زندگی ارجحیت داره و نباید دست و پای خودتو با روابط جدی ببندی .

چرخیدم سمت تهیونگ که دست به جیب داشت محیط بار رو نگاه میکرد .

-ایشون رییسمه .  اقای کیم
+اوه جناب کیم خوشبختم.پارک جیمین هستم بفرمایید بشینید تا براتون نوشیدنی ویژه خودمو بیارم

جیمین با تعظیمی دور شد و نگاه یونگی بدرقه اش کرد اما طاقت نیاورد و در گوش تهیونگ پچ پچ کرد و با لبخند طرف جیمین رفت

BODYGUARD / VKOOKOù les histoires vivent. Découvrez maintenant