p 16

99 15 0
                                    

هفته ها از رفتن جانگکوک گذشته بود ...

تهیونگ در به در همه جارو گشته بود و به هرکسی که فکرشو میکرد سپرده بود که اگر خبری شد بهش اطلاع بدن ...

جین و جیمین هم مثل تهیونگ بیخبر بودن و نگران!

جیمین حتی نامحسوس به خانواده جانگکوک زنگ زده بود و به بهانه احوال پرسی جویای حال جانگکوک شده بود اما اونا گفتن که به تازگی باهاش حرف زدن و حالش خوبه!
باتوجه به اینکه گوشیش خاموش بود یعنی با خط دیگه ای با خانوادش تماس گرفته بود ...
همین که متوجه شدن حالش خوبه تاحدودی قلب ناآرومشون رو آروم میکرد ...

جیمین و یونگی مشغول شناخت هم و عشق بازی بودن و گاهی همدیگرو حضوری ملاقات میکردن که به جاهای خوبی ختم میشد!

صبح روز دوشنبه بود که خبر فوت کیم بزرگ آشوب بزرگی رو توی انجمن به پا کرد ...
عموی تهیونگ بعد از تحمل بیماری سرطان در نهایت فوت کرد و تمامی اموالش به تنها وارث یعنی تهیونگ رسید !
وصیت شده بود که رییس بعدی انجمن هم خودِ تهیونگه ....
چیزی که اصلا و ابدا خواسته ی قلبی تهیونگ نبود ...

مراسم ختم کیمِ بزرگ به بهترین شکل ممکن برگزار شد ...
بزرگان عرصه ی تجارت و مافیاهای صنایع مختلف در مراسمش حضور داشتند ...

پچ پچ ها درباره جانشینی تهیونگ آغاز شد اما تهیونگ هیچ ایده ای درباره ی این کار نداشت همیشه رویاش این بود که بعد فوت عموش همه چی رو ول کنه و بره دنبال آرامش حقیقیش ....

چیزی که رویاش بود ....
نه زندگی پر از فساد و استرس و خون و ....
در نهایت با نگاهش به یونگی فهموند که همون برنامه ای که سالها درباره اش حرف زدن رو پیاده کنه ...

فردا اون روز با اومدن وکیل عموجان نظرشو به اطلاع اون رسوند وبرخلاف مخالفت وکیل، در نهایت شرکت ها و اموال به مزایده گذاشته شد ...
خواه ناخواه انجمن از هم پاشید و هرکس بصورت مستقل به تجارت خودش ادامه میداد ...

یک هفته ای طول کشید تا با بالاترین مبلغ شرکت ها و خانه ها و باغ و ماشین ها به فروش رسیدند و همگی بصورت مبلغ هنگفتی وارد حساب تهیونگ شد !

پایان تجارت کثیف کیم بزرگ که با مرگش مصادف بود !

حدود یک ماه گذشت ...
یک ماه سخت و نفس گیر برای تهیونگ بدون جانگکوکیش ...
تهیونگی که هرشب لباس های باقی مونده ی کوک رو بو میکرد و خاطراتشون رو مرور میکرد ...
توی اون مدت کوتاه انقدر خاطره ساخته بودن که میتونست هر شب یکیشو مرور کنه و سالها دم نزنه !

دلش لک زده بود برای لمس دستای کوکیش...
برای عطر موهاش ...
برای تپش قلبش ...
برای بوسه هاش ....
برای نمکی خندیدن هاش...
برای محافظت هاش ...
برای شب های آروم کنار هم ...
اما خودش با دست خودش ارامشو از زندگیش گرفته بود ...

BODYGUARD / VKOOKWhere stories live. Discover now