p 19

99 15 0
                                    

حدودا ۵ روز از اون شب گذشته بود ...

تهیونگ کلافه بود و عملا حس میکرد جانگکوک اینجوری اونو از خودش دور کرده ولی از اصل ماجرا خبری نداشت ...

تمام این ۵روز جانگکوک با جیمین تماس میگرفت و حرف میزد تا بتونه تصمیم درستی بگیره ....

اون شب بالاخره با خودش کنار اومد ...
میخواست بره پیشش و این غم هجرانو تموم کنه ... حالا که تهیونگ انقدر عوض شده چرا فرصتی به عشقشون نده !

صدای زنگ درب ارامش خانه ی تهیونگ رو در هم شکست ... خانم هان نبود و مجبور بود خودش درو باز کنه ...
از آیفون چهره ی جانگکوک رو که دید شوکه گوشی رو برداشت...
قفل رو زد و بدو بدو وارد حیاط شد

-جانگکوکااااا
+تهیونگ...

نگاه مرددش رو که دید لبخند کمرنگی زد ...
تهیونگ با اشتیاق به سمت جانگکوک قدم برداشت و با شدت بغلش کرد ...
تنگ در آغوشش فشرد و جای جایِ گردنشو استشمام میکرد ...
انگار تنگی نفس داشت و گردن جانگکوک منبع اکسیژن بود ...
بعد از دقایق طولانی فاصله ی کمی گرفت ...
دستاش دور کمر جانگکوک بود و روبروی صورتش لب زد ...

-جانگکوکا دق کردم از نبودت ...
+تهیونگ ... من ....
-جانِ تهیونگ قلبِ من ...
+من دلم شکست ...
-عاح خدا ... من بد کردم بهت ... ببخشید ... منو ببخش ...
+بخشیدم ...

با شنیدن این حرف اشک های تهیونگ جاری شد و بوسه ای عمیق روی پیشونی جانگکوک کاشت ...

+گریه نکن ...
-بیا بریم داخل ... خانم هان نیست رفته پیش خواهرش

دستمو محکم گرفته بود و دنبال خودش میکشید ...
لبخندی به کاراش زدم و وارد خونه شدم ...

خونه ای که برخلاف خونه ی قبلیش بود ...
دوبلکس بود و طبقه پایین سالن و اشپزخونه و دوتا اتاق داشت و طبقه بالا هم ۳تا اتاق و سرویس بهداشتی بود ...
ولی با این تفاوت که بجای تم سیاه و قهوه ای سوخته ی عمارت قبلی اینجا تم قهوه ای کمرنگ و سفید با کلی گل و گیاه داشت که حس سرزندگی و شادی میداد ... 

نگاهی به کل خونه انداختم

-هر چیو بخوای عوض میکنم برات ‌... هرجور تو  بخوای میچینیمش ...
+همینجور قشنگه حداقل مشکی نیست
-درسته از مشکی منتفرم دیگه ...

لبخندی به حرف ها و هیجان زیادش زدم ...

چشماش برق میزد و تند تند داشت توی آشپزخونه میچرخید تا نوشیدنی آماده کنه ...

در سکوت روی مبل نشستم ...
نگاهش کردم و سعی کردم از این حالتاش لذت ببرم ...
مثل بچه هایی بود که اولین باره با پارتنرشون تنها میشن و پر از هیجان و اشتیاقن !

بلاخره با دوتا لیموناد اومد پیشم و با دستای لرزونش لیوان پر از مایع خنک رو بهم داد ...

BODYGUARD / VKOOKWhere stories live. Discover now