با آغوش گرم و پرمهر جیمین خداحافظی کردم و مجدد با قطار به جزیره ججو برگشتم ...
ساعت های پایانی شب بود ... خسته و بی رمق وارد گاراژ شدم و به رسم هرشب دوش گرفتم ...
خواستم بخوابم که صدای در اومد ... از دوربین مدار بسته قامت تهیونگ رو تشخیص دادم ... اصلا توانایی مقابله باهاش رو نداشتم ...
جسم و فکرم خسته بود ....
بی حوصله درو باز کردم ...-جانگکوک سلام
+سلام
-میشه بیام تو
+نه
-میخوام باهات حرف بزنم ...
+بمونه یه وقت دیگه حالم خوب نیست
-چیزی شده؟ مریض شدی؟ میخوای ببرمت بیمارستان
+نه فقط برو
-جانگکوک ...
+لطفا ...بیصدا درو بستم و وارد تختم شدم ...
قلب بی جنبه ام با دیدنش خودشو به درو دیوار میکوبید و نفسم تند شده بود ...
دستام یخ زده بود و مثل عشق اول هر آدمی مضطرب شده بودم .... عاااح من چم شده بود ...
مگه ازش دلخور نبودم چرا پس بدنم اینکارو باهام میکرد ...چشمامو روی هم فشردم و سعی کردم بخوابم تا دیگه بیشتر از این فکر نکنم ...
ساعتی از ظهر گذشته بود و اولین کلاسم تموم شده بود... قصد داشتم برم سوله ی چوبی کیم رو ببینم ... دوچرخه دوستمو گرفتم و با قول اینکه تا شب برمیگردم راه افتادم ...
از دور لوگوی بزرگش مشخص بود ...
نزدیکش شدم ... چوب های بزرگ توی حیاط به چشم میخورد بوی چوب از هر طرف مشامم رو نوازش میداد ....
صندلی های خام روی هم چیده شده بودن و زیر نور افتاب در حال استراحت بودن !سرکی به داخل کشیدم که توی اولین نگاه ماشین تهیونگ رو دیدم و بعد از پشت سر خودشو دیدم که داشت با کارگرا حرف میزد ...
مثل همیشه خوش پوش!عزم رفتن کردم نمیخواستم منو اونجا ببینه ...
از دیروز به حرفای جیمین فکر میکردم ...اگر انقدر مجنون من بود چرا اون کارو باهام کرد ...
چرا اطمینان نکرد ... چرا حرفمو باور نکرد ...و فقط یه جواب داشت ...
توی دنیای مافیا اعتماد هیچ تعریفی نداره!نفس عمیقی کشیدم و پدال زدم ... کنار دریا ایستادم و با قدم هایی نامطمئن روی شن های ساحل نشستم ... هر موجی که میرفت و میومد برخوردی با انگشتام داشت و سرمای مطبوعی رو به جسمم هدیه میداد ...
اونطرف اما ... تهیونگ بعد از صحبت با پرسنل وارد اتاقش شد و برای کنترل سوله دوربین هارو چک کرد با دیدن پسری روی دوچرخه لبخند محوی زد ...
. اون پسر رو به خوبی میشناخت ... عشقش بود !
پس جانگوک اومده بود ...از ذوق دیدن اون پسر حتی توی دوربین مداربسته سر از پا نمیشناخت ...
با ماشینش راه افتاد تا بلکه بتونه مجدد باهاش صحبت کنه ...
توی راه بود که فرد سیاه پوشی رو کنار دریا دید ...
تک و تنها ... با همون دوچرخه... شک به یقین تبدیل شد ... جانگکوک بود !

VOCÊ ESTÁ LENDO
BODYGUARD / VKOOK
Romance▪︎تکمیل شده ▪︎ نگاهِ جانگکوک ، نگاهِ یه خائن نبود! نگاه جانگکوک پر از عشق بود و محاله کسی بتونه انقدر واقعی نقش بازی کنه .... اسم فیکشن: بادیگارد کاپل : تهکوک / یونمین و ....... ژانر: رومنس/مافیا/اسمات