p 12

98 19 3
                                    

عمارت کیم در سکوت مهمان صدای جیرجیرک های داخل باغ بود ...
هر کس توی اتاق خودش آماده خواب میشد و بادیگارد ها در شیفت های خودشون در حال انجام وظیفه بودن ...

ساعت ۱۲نیمه شب رو نشون میداد ...
تهیونگ و جانگکوک بعد از عشق بازیِ طولانی و حمام قبل از خواب روی تخت خوابیده بودن

-تهیونگ
+جونم
-میگم خسته نمیشید از این همه فشار و تهدید و خطر...

نفس عمیقی کشید

+اره ولی خب کارمون همینه . اقای کیم رو که دیدی عموی منه. پدر و مادر من سالها پیش توی یک اتفاق دقیقا بخاطر کار پدرم فوت کردن و متاسفانه اون موقع من آمریکا بودم و دلیل زنده موندنم همین بود . حالا هم عموم اصرار داره که کارشو  توسعه بدم و بعد از اون بشم همه کاره این انجمن ... ولی واقعیت اینکه علاقه ای ندارم دوست دارم برم فرانسه تفریح کنم یه خونه قدیمی داشته باشم جوری که بوی چوب بده ... دلم میخواد کارخونه ی چوب بزنم ... محصولات چوبی تولید کنم .... دور از داد و قال و حواشیِ زندگی مدرن ...برم دنبال آرامش ...

-چقدر صداتو دوس دارم ...چقدر قشنگِ رویات ...
+مثل تو

لبخندی به تعریفش زدم و به آغوش حمایتگرش پناه بردم ...

با شنیدن صدایی از خواب پریدم ...
گوش تیز کردم ببینم صدا از کجاست ...

اسلحمو از روی پاتختی برداشتم و پاورچین پاورچین به درب اتاق نزدیک شدم نگاهی به تهیونگ کردم که مطمئن بشم هنوز خوابه ... 
ریتم تنفس منظمش نشون از خواب عمیقش میداد ... وارد راهرو شدم و دیدم درب اتاق انتهایی بازه
اروم نزدیک شدم و با دیدن اینکه در کمی بازه شکم به یقین تبدیل شد احتمال دادم کسی اومده و دنبال مدرک یا سندی هست !
اسلحمو اماده کردم و وارد شدم ...
همه جارو با دقت نگاه کردم ... هیچ صدایی نمی اومد ...

-کسی اینجاس؟هیییی اگر کسی هست بهتره خودتو نشون بدی!

همه جای اتاقو از نظر گذروندم

نکنه توهم زدم... انقدر این مدت به خیانت و اسیب به تهیونگ فکر کرده بودم که عقلمو از دست داده بودم ...به همه چی شک داشتم

اروم به سمت تخت خیز برداشتم...

-کجا بودی؟
-هییییین تهیونگ ترسیدم
-چرا ترسیدی. کجا بودی؟
-صدا شنیدم رفتم تو راهرو

با چشمای بسته اوهومی گفت و مجدد خوابیدیم ...
لعنت بهش چرا انقدر حس بدی داشتم ....!

فردا صبح با بوسه ی تهیونگ از خواب بیدار شدم ... هر روز صبحم با بوسه ی عشق شروع میشد و هر شب با لمس های یک عاشق به خواب میرفتم

دو روزی از اون ماجرا گذشته بود...
خبرای متناقضی به گوشمون میرسید ...
یکی از جاسوسامون که توی عمارت هه این بود خبرا رو به گوش یونگی میرسوند...

BODYGUARD / VKOOKWhere stories live. Discover now