20

71 38 28
                                    

مشت دوم ..........

بار دیگه ، نگاهش رو به صفحه ی گوشیش داد .

براش غیر قابل هضم بود ،چطور وقتی نمیشناختنش اینطور در حال قضاوت کردنش بودن .

جرمش چی بود که باید اینطور بهش حمل میکردن  و نسبت بهش تنفرداشتند  ؟

مشت سوم  .......

چرا وقتی بهش فرصت حرف زدن نداده بودن اینطور به راحتی راجبش نظر میدادن ؟

مشت بعدی.........

مگه تقصیر خودش بود که پدر و مادرش دوتا معتاد عوضی سادیسمی بودند ؟

مشت بعدی.........

اینبار نگاهش رو به دستهای کوچکش داد .چقدر الان که نیاز داشت زودتر کارش رو تموم کنه ،از دستهای کوچولوش متنفر بود .

اگر بزرگتر بودن نیازی به این همه زمان گذاشتن نبود .

مشت بعدی .........

میتونست کم کم  متوجه تاثیرشون بشه .

تن سنگین شده اش رو به دیوار سرد حمام تکیه داد .

میتونست به راحتی صدای تهیونگ رو که داشت اسمش رو صدا میزد بشنوه .

چقدر دلش واسه قاصدک صدا شدنش تنگ شده بود .یعنی تا چند دقیقه ی دیگه میتونست بار دیگه صدای دلنشین جفت عزیزش رو بشنوه ؟

احساس میکرد فضای حمام داره دور سرش میچرخه و حالش رو به هم میزنه .

مگه توی فیلم ها اینشکلی نبود که با همون مشت اول کار تموم میشد و دیگه نیازی به صبر نبود ؟

پوزخندی زد و روی زمین سر خورد و اجازه داد سرمای کف حمام از گرمای اتشینی که به تنش نشسته بود کم کنه .

صدا ها توی سرش اکو میشدند ،اما با وجود  این موضوع تونست به راحتی صدای در رو بشنوه .

بعد از چند ضربه صدای که چند روز بود برای ارام کردن خودش بهش احتیاج داش توی سرش پیچید .

ولی چرا الان ؟

چرا الان که اینقدر خسته و داغون بود ؟

چرا الان که دیگه تسلیم شده بود ؟

دستش رو به سمت شکم کمی برامدش برد .یعنی میتونست ببینتش ؟اصلا الان روحی توی وجود اون جنین سه ماهه دمیده شده بود ؟

یعنی اگر میدیش بابت کاری که داشت میکرد میبخشیدش؟

صدا ها بیشتر از قبل شده بود .شاید ساکنین دیگه ی خونه، قصد امگای هلویی رو فهمیده بودند و میخواستن منصرفش کنن .

صدایی که بیشتر از همه به گوشش میرسید ،صدای مشت ها   فریاد های الفای بی معرفتی بود که توی این  یک هفته رها کرده بودش .

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: a day ago ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

my dandelion(kokmin)Where stories live. Discover now