مشت دوم ..........
بار دیگه ، نگاهش رو به صفحه ی گوشیش داد .
براش غیر قابل هضم بود ،چطور وقتی نمیشناختنش اینطور در حال قضاوت کردنش بودن .
جرمش چی بود که باید اینطور بهش حمل میکردن و نسبت بهش تنفرداشتند ؟
مشت سوم .......
چرا وقتی بهش فرصت حرف زدن نداده بودن اینطور به راحتی راجبش نظر میدادن ؟
مشت بعدی.........
مگه تقصیر خودش بود که پدر و مادرش دوتا معتاد عوضی سادیسمی بودند ؟
مشت بعدی.........
اینبار نگاهش رو به دستهای کوچکش داد .چقدر الان که نیاز داشت زودتر کارش رو تموم کنه ،از دستهای کوچولوش متنفر بود .
اگر بزرگتر بودن نیازی به این همه زمان گذاشتن نبود .
مشت بعدی .........
میتونست کم کم متوجه تاثیرشون بشه .
تن سنگین شده اش رو به دیوار سرد حمام تکیه داد .
میتونست به راحتی صدای تهیونگ رو که داشت اسمش رو صدا میزد بشنوه .
چقدر دلش واسه قاصدک صدا شدنش تنگ شده بود .یعنی تا چند دقیقه ی دیگه میتونست بار دیگه صدای دلنشین جفت عزیزش رو بشنوه ؟
احساس میکرد فضای حمام داره دور سرش میچرخه و حالش رو به هم میزنه .
مگه توی فیلم ها اینشکلی نبود که با همون مشت اول کار تموم میشد و دیگه نیازی به صبر نبود ؟
پوزخندی زد و روی زمین سر خورد و اجازه داد سرمای کف حمام از گرمای اتشینی که به تنش نشسته بود کم کنه .
صدا ها توی سرش اکو میشدند ،اما با وجود این موضوع تونست به راحتی صدای در رو بشنوه .
بعد از چند ضربه صدای که چند روز بود برای ارام کردن خودش بهش احتیاج داش توی سرش پیچید .
ولی چرا الان ؟
چرا الان که اینقدر خسته و داغون بود ؟
چرا الان که دیگه تسلیم شده بود ؟
دستش رو به سمت شکم کمی برامدش برد .یعنی میتونست ببینتش ؟اصلا الان روحی توی وجود اون جنین سه ماهه دمیده شده بود ؟
یعنی اگر میدیش بابت کاری که داشت میکرد میبخشیدش؟
صدا ها بیشتر از قبل شده بود .شاید ساکنین دیگه ی خونه، قصد امگای هلویی رو فهمیده بودند و میخواستن منصرفش کنن .
صدایی که بیشتر از همه به گوشش میرسید ،صدای مشت ها فریاد های الفای بی معرفتی بود که توی این یک هفته رها کرده بودش .
YOU ARE READING
my dandelion(kokmin)
Actionعشق درست مثل یه قاصدک ،زیبا و فریبنده است و نظر هر کسی رو به خودش جلب میکنه .اما متاسفانه به همون اندازه هم اسیب پذیر و شکننده است .باید همیشه حواست بهش باشه و ازش مراقبت کنی تا اسیبی نبینه . +فکر کنم هرزتون نیاز به تربیت داره تا دیگه مزاحم خلوت و ج...