22

87 34 24
                                    

به محض دیدن ساختمان بیمارستان ،الفای بزرگتر ماشین رو جلوی ورودی اورژنس نگه داشت و بدون هیچ اتلاف وقتی از ماشین پیاده شد تا در رو برای الفای کوچکتر باز کنه .

وقتی از پیاده شدن الفا جنگلی و امگایی که در اغوشش محاصره شده بود مطمعن شد ،جلوتر از اونها به سمت بخش دوید تا زودتر پرستار رو خبر کنه .

همزمان با ورود الفای پریشونی که امگای خونی و بیهوش میون حلقه های دستش بود ،پرستارها با تختی به سمتش اومدند و کمکش کردند تا امگا را روش بخوابونه .بعدش هم الفا رو از تخت فاصله دادن تا هر چه زودتر به وضعیت امگای رنگپیره که این روز ها تصویرش توی تمام سایت ها و فضای مجازی پر شده ،رسیدگی کنند .

با توجه به چیزهایی که از امگا شنیده بودند ،نیازی به پرسیدن اتفاقی که براش افتاده بود نبود .

جونگ کوک با فاصله گرفتن پرستارها ،دیگر نتونست وزنش رو روی پاهای لرزونش تحمل کنه .پس بدن بیحالش  روی زمین فرود اورد .

یونگی با دیدن صحنه ی روبروش ،پرستار دیگری رو صدا زد و ازش خواست وضعیت دونسنگش رو چک کنه .

.

.

.

.

..

.

سردرد بدی توی سرش پیچیده بود  .اینقدر دردش زیاد بود که نمیتونست پلکهاش رو از هم فاصله بده .

با اولین ناله ای که از دهانش خارج شد  ،حس کرد کسی بهش نزدیک شده و در حال نوازش کردن موهاشه .

÷بالاخره بیدار شدی داداش کوچیکه ؟

بدون اینکه چشمانش رو باز کنه با صدای گرفته ای  نالید :

+سرم داره میترکه ته .یه مسکن بهم بده لطفا .

÷باشه .الان پرستار رو صدا میکنم .فقط این کاملا حقته .وقتی لخت و برهنه توی این هوا میزنی بیرون باید هم توقع یه سرماخوردگی رو داشته باشی.

به محض تموم شدن حرف تهیونگ ،الفا کوچکتر تونست اتفاقات قبل از بیهوشیش رو به یاد بیاره .اما نه برهنه بودنش،بلکه صورت سفید تر از همیشه و لبهای خونی امگاش .

بدون توجه به سردرد وحشتناکش ،روی تخت نیمخیز شد و چشمان قرمزش رو به برادر بزرگترش که برگشته بود داخل اتاق ، داد .

+ججججیییمین ...جیمین چی شد ؟کجاست ؟حالش خوبه ؟تتتتهیونگگ......

تهیونگ با اخمی میون ابروهاش دستش رو جلوی دهان الفا گرفت تا بیشتر از این سکوت اتاق رو با صدای بلندش مختل نکنه .

÷هیسسسسس.جیمین حالش تا به الان خوب بوده ؛اما شک دارم با جیغ جیغهای تو بتونه همچنان خوب بمونه  .

Du hast das Ende der veröffentlichten Teile erreicht.

⏰ Letzte Aktualisierung: 2 days ago ⏰

Füge diese Geschichte zu deiner Bibliothek hinzu, um über neue Kapitel informiert zu werden!

my dandelion(kokmin)Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt