اخرین روز تعطیلیش بود و قرار بود ظهر برگردن به سیول و شام رو تو کافه ی کوک بخورن.
بعد از جمع کردن وسایلش،همراه با نامجون ،برای قدم زدن به سمت ساحل رفتن.
نامجون و یونگی ، پسرعمه های جونگ کوک بودن.از همون بچگی ،همیشه حواسشون به دونسنگ خرگوشیشون بودن.
اپای جونگ کوک که اسمش دوجین بود ،مرد خیلی بدذاتی بود و هیچ وقت رفتارخوبی با کوک نداشت .هر وقت که بچه ها کنار هم جمع میشدن ،به کوک و برادرش اجازه ی بازی کردن نمیداد.
حتی یکبار ،وقتی سر غذا کمی لباس کوک کثیف شده بود ،بهش اجازه تموم کردن غذاش رو نداد و جلوی همه ی مهمون ها سیلی محمکی به کوک زده بود.
برعکس اپای شیطانیش،جونگ کوک پدر خیلی فوق العاده ای داشت.هرچه اپاش بهش بی مهری میکرد ،مینهو به عنوان پدرش دو برابرش رو بهش میداد.
اما بخاطر شغلش بیشتر اوقات ماموریت بود و کوک و اپاش تنها بودن.اینهم میشد فرصتی برای بیشتر عذاب دادن جونگ کوک.
برادر بزرگترش هم از گزند اپاشون به دور نبود .اوپای جونگ کوک به اصرار زیاد تونسته بود پدرش رو راضی کنه تا اون رو به مدرسه ی شبانه روزی بفرستن.
مینهو درواقع همسر دوم دوجین بود و کوک هم حاصل اون ازدواج بود و برادرش حاصل ازدواج اول اپاش.
هیچ وقت گریه های برادرش رو شب اخری که پیششون بود از یادش نمیرفت.هیچ وقت نمیفهمید چرا وقتی اپاشون اینقدر از بچه هاش بدش میامد ،دو بار باردار شده بود.
نامجون که سکوت کوک رو دید ،تصمیم گرفت خودش اون سکوت معذب کننده رو بشکند.
/چرا اینقدر تو فکری؟
+داشتم به این فکر میکردم که خیلی وقته که تهیونگ رو ندیدم .دلم براش تنگ شده.
/دل هممون براش تنگ شده .اما بهش حق بده که دلش نخواد برگرده.کره برای تهیونگ یاداور عذاب های یه که کشیده.
+شاید باورش سخت باشه ،ولی بعضی وقت ها دلم میخواد دوباره دوجین رو ببینم و تا جایی که میتونم به فاکش بدم.شاید اینطوری به چیزی که لیاقتشه برسه.اون نه تنها زندگی پدرم رو به گند کشوند ،بلکه زندگی من و برادرم رو هم برای هرزه بازی های خودش نابود کرد.
/پس چرا داری اون رو به خواسته اش میرسونی؟
+منظورت چیه هیونگ؟
/اون میخواست زندگیتون رو نابود کنه و تو داری اون رو به خواستش میرسونی.به خاطر کارهای اون ،داری همه ی امگاهای نر رو به یک چشم میبینی.داری بخاطرش اینده ی خودت رو خراب میکنی.
+اینده ی من خیلی هم خوبه.کافه و کارگاه خودم رو دارم.تو یکی از بهترین جاهای سیول زندگی میکنم.
ESTÁS LEYENDO
my dandelion(kokmin)
Acciónعشق درست مثل یه قاصدک ،زیبا و فریبنده است و نظر هر کسی رو به خودش جلب میکنه .اما متاسفانه به همون اندازه هم اسیب پذیر و شکننده است .باید همیشه حواست بهش باشه و ازش مراقبت کنی تا اسیبی نبینه . +فکر کنم هرزتون نیاز به تربیت داره تا دیگه مزاحم خلوت و ج...