صبح با نور مستقیم خورشید تو چشمهام بیدار شدم
به زور چشمهام رو باز کردم و دیدم زین کنارم نیست
یاد دیشب افتادم
دستم رو آروم روی لبم کشیدم و تمام بوسه ها رو بخاطر آوردم
ملافه ای که روم بود رو کنار زدم
هیییییندستم رو گذاشتم رو دهنم
پارچه زیرم خونی بود
ایییی
باید عوض شه
از رو تخت بلند شدم و مجبور شدم دستم رو بگیرم به کمرم
یکم درد میکرد
ولی من اصلا پشیمون نیستم
ملافه رو جمع کردم
خدا رو شکر به تشک نرسیده
انداختمش تو سبد لباس کثیفا که بعدا رنه ببره بشورن
یه دوش تند گرفتم چون حس میکردم سرم داره گیج میره
من دیشب هم شام نخوردم
یه لباس راحت و گشاد پوشیدم که تا رو زانوهام میومد
از پله ها رفتم پایین و از آشپزخونه صدا میومد
ز:فاک بهت عوضیوا زین با کیه؟
رفتم جلو در و دیدم اون داره به زور یه تابه رو میشوره
-زین
یکم پرید
ز:فاک ترسوندیم
-ببخشید!
رفتم دمه یخچال و شیرکاکائو برداشتم و از تو کابینت بسکوییت برداشتم
ز:برو به درک
با عصبانیت یه لیوان برداشت و نشست سر میز-میشه بپرسم چی شده؟
یه ابروم رو دادم بالا و پرسیدم
ز:میخواستم نیمرو درست کنم یه دفعه از شرکت زنگ زدن کار داشتن و من یادم نبود زیر گاز روشنه وقتی برگشتم سوخته بود، این ظرف مسخره نسوزه مثلا
-نسوزه ولی وقتی جزغاله کنی میچسبه بهش
زین برا خودش شیرکاکائو ریخت و با چندتا بیسکوییت خورد
ز:مثلا میخواستم روز اول ازدواجی جنتلمن باشم
بهش خندیدم
-خب همین که قصدش رو داشتی مهمهقیافش یهو جدی شد
ز:تو خوبی؟دردی چیزی نداری؟
-نه خوبم
لبم رو یکم گاز گرفتم و سعی کردم با اعتماد بنفس باشم
زین صداش رو صاف کرد:ببین درباره ی دیشب خب..
داشت با یه چیزی تو ذهنش کلنجار میرفت
ز:من میخوام بدونی که سکس حتما نباید برپایه عشق باشه خب؟
-منظورت چیه؟
با اخم پرسیدمز:خب سکس یه نیازه!مثه غذا خوردن!نباید با عشق یا علاقه اشتباهش بگیری!دلیلی نداره طرف حتما علاقه داشته باشه!تو نباید فکر کنی اگه سکس داشتی پس من عاشقتم یا دوستت دارم!نه این یه رابطه اس که باید باشه و ما هر دو ازش لذت میبریم!نباید تو سکس دنبال عشق بگردی جای اشتباهیه
پوزخند زدم:من کلا نباید در تو هیچ جوره دنبال عشق بگردم!این جواب دوستت دارمیه که دیشب گفتم نه؟
میدونستم اون عوضیه
یه عوضی که گاهی برای گول زدنت خوب رفتار میکنه
-خیالت راحت من دیگه بهت نمیگم دوستت دارم
ز:من این رو نگفتم
زیرلب گفت
-هیس!
بغضم رو قورت دادم:من دیشب تحت تاثیر فضا اون حرف رو زدم خب؟منم بهت علاقه ندارم زین!
ز:چرت نگو اون دوستت دارم واقعی بود
داشت عصبی میشد
-اگه من گفتم پس من خودم بهتر میدونم
ز:تو داری این رو میگی که حال من رو بگیری!میخوای مقابله به مثل کنی
-عوضی نباش که مجبور به این کارا نشم
با عصبانیت گفتم
ز:خب من دوستت ندارم باید دروغ بگم؟
داد زد
منم داد زدم
-نه دروغ نگو ولی محض رضای خدا دهنت رو ببند و انقدر به روم نیار
ز:تو حق نداری باهام اینجوری صحبت کنی
-چیه؟میخوای بکشیم و یواشکی چالم کنی؟
زین دستش رو کوبوند روی میز و لیوان افتاد شکست مثله قلبه من
ز:چرت نگو
به سمته اتاقم رفتم و خودم رو انداختم رو تخت و اجازه دادم بلند گریه کنم
قلبم شکسته بود
خیلی بد
اون باهام مهربون شد و به خواستش رسید
الان که نیازش برطرف شده دوباره شد همون عوضی سابق
منه احمق نباید اعتراف میکردم که دوسش دارم
من چی با خودم فکر کرده بودم؟
هیچی اون رو درست نمیکنه
حتی عشق