با تکون از خواب پریدم
ز:ماری..ماری نگاهم کن
با ترس برگشتم سمت صدا
تا زین رو دیدم یکم پریدم عقب
ز:هی خانمم نترس!
-زززز..
ز:اره زینم!من اینجام بیبی.
با گریه گفتم:زین..
ز:جونم!بیا بغلم عزیزم!من کنارتم
قیافش خیلی مهربون بود
امکان نداره اون بلایی سرم بیاره
من رو کشید تو بغلش
ز:خوبی الان؟
یهو بغضم ترکید و تو بغلش جمع شدم و به گردنش چنگ زدم و اشکم میریخت
اروم دستش رو میکشید پشتم
ز:عزیزم نترس خانمی!فقط خواب بوده!تو الان بغل منی!نمیزارم اتفاقی بیفته باشه!همش خواب بوده!
-میترسم
صدام میلرزید
ز:نترس ماریا!من همیشه هستم باشه!نمیزارم کسی جرات کنه اذیتت کنه خانم
-مواظبم باش لطفا
بیشتر تو بغلش جمع شدم
سرم رو بوسیدز:همیشه مواظبتم!تو آروم باش خوشگلم
یکم بدنش رو کش اورد و فهمیدم از رو میز آب برداشته
اروم گذاشت رو لبم
ز:بخور اروم شی
به کمکش آب رو خوردم
ز:چی انقدر ترسوندت؟
-یکی میخواست من و بچمون رو بکشه!
زین اخم کرد
ز:مگه من مردم کسی بخواد بلایی سر زن و بچم بیاره!؟
نمیدونه خودش بود
-حتما بخاطر اینه امروز غذا زیاد خوردم
یا ترس ازون یارو..
وای خدا
ز:اره احتمالا
اروم دراز کشید و منم کشید تو بغلش
ز:بهتری؟
-اوهوم
ز:بگو ببینم حالا بچمون دختر بود یا پسر؟
تو چشمهاش شیطنت بود و میخواست حواسم رو پرت کنه
-هم دختر هم پسر
ز:وا چجوری؟
-دوتا بودن
ز:تو گفتی بچمون نه بچه هامون
-چون یکیش هنوز بدنیا نیومده بود
لبخند زد
ز:ای جونم!من گفته بودم بچه زیاد میخوام!تو خوابت هم دیدی!هر سه سال یه دونه خوبه؟
-دیوونه
خندیدم
ز:فدای خنده هات
صورتم رو ناز کرد و زل زد بهم
ز:ایندفعه کسی اومد تو خوابت صدام کن بیام میکشمش
یه لبخند تلخ زدم
-چشم
ز:به من فکر کن که خوابهای خوب ببینی باشه؟به جذابیت هام مثلا
-واو خدای خودشیفتگی
چشمهام رو براش چرخوندم
ز:اوه بیخیال من فقط با حقیقت وجودیم کنار اومدم
یکم بهش نگاه کردم و لبخند زدم
-حالم رو خوب میکنی
ز:تو هم همینطور!
-محکم بغلم کن شوالیه ی من
ز:حتما پرنسس, خودم میرم به جنگ هرکی اذیتت کنه
سرم رو گذاشتم روی سینش و آروم چشمهام بسته شد****
با صدای ویبره چشمهام رو باز کردم
دسته زین رو آروم از روی کمرم برداشتم و سرم و از رو سینش بلند کردم دیدم گوشیشه
لیام بود
خواستم بیدارش کنم ولی دلم نیومد
زنگ قطع شد ولی بلافاصله دوباره زد
یعنی جواب بدم؟
خب لیام دیگه
اروم بلند شدم و گوشی رو جواب دادم و رفتم تو دستشویی
قبل اینکه بگم بله داد زد
ل:مرتیکه احمق معلومه گوری هستی؟از صبح ده تا مسئول دفتر زنگ زدن باهات کار داشتن من جورت رو کشیدم!
چشمهام گرد شد
-سلام لیام
چند لحظه ساکت شد
ل:اوه ماری تویی؟
-اره
ل:وای ببخشید فکر کردم اون زین احمقه
-اصلا به قیافه آرومت نمیخوره انقدر عصبی باشی
با تعجب گفتم و با کلافگی جواب داد
ل:شوهرت دیونم کرده!گرفته خوابیده خونه؟
-اره
ل:بعد من بدبخت باید همه کارهای اون هم انجام بدم!نمیتونست یه پیام بده حداقل؟
-ببخشید لیام تقصیره من بود!دیشب حالم بد شد زین موند مراقبم باشه