زین آروم ملافه رو کشید رومون و من رو چسبوند تو بغلش
دیگه حس خجالت درمقابلش ندارم
خیلی هم حس خوبیه وقتی تنم چسبیده به بدن خوش فرمش
ز:لعنتی دلم خیلی خواسته بودتت
آروم بالای سینش رو بوسیدم
آروم گفتم:منم همینطور
زین سرم رو گرفت بالاتر
ز:بلند بگو
خودم رو لوس کردم:بد نشو
ز:بگو دوست دارم بشنوم
لحنش خیلی آروم و شیرین بود
-منم دلم خیلی میخواستت
زین خندید
-چرا میخندی؟!
ز:از حرکاتت معلوم بود حسابی رفتی تمرین کردی
با خنده گفت
از خجالت سرخ شدم و سرم رو فشار دادم به سینش
-خیلی بدی اصلا
زین بلندتر خندید
-به سر خودت رحم نمیکنی به قفسه سینه من رحم کن!استخوناش میشکنه با این فشار
سرم رو کشید عقب و پشتم و کردم بهش
من رو چرخوند
ز:مگه بده اهمیت دادی یاد گرفتی؟
خندش رو اعصابم بود
-نخیر ولی به روم نیار بلد نبودم خب
آروم غر زدم
لبخندش رو به زور جمع کردز:چشم!ببخشید
-آفرین
دوباره سرم رو فرو کردم تو بغلش
ز:دوست داری اینکار رو؟
-اره یه جور حس اطمینان بهم میده
قیافه اش رو نمیدیدم ولی از صداش تعجب معلوم بود
ز:اطمینان به چی؟
-به چی نه کی!
ز:به کی؟
-به مردی که بهش تکیه کردم
یه نفس عمیق کشید و از بالا رفتن سینه اش فهمیدم
دستش رو کرد تو موهام و سرم رو بوسید
ز:داری باهام چیکار میکنی دختر کوچولو؟
-چطور مگه؟
رو پوستش زمزمه کردم
ز:میدونی من سه سال سمته هیچ دختری نرفتم حتی برای سکس!حتی نیازم هم سرکوب کردم ولی تو..
دلم میخواست چهرش رو وقتی داره اینا رو میگه ببینم ولی نمیخواستم براش سخت شه
-من چی؟!
ز:بعد سه سال همه ی چارچوب من رو شکستی!حالا من اینجام با تو و واقعا نمیتونم بهت فکر نکنم, به بدنت!به چهرت!به شخصیتت!نمیتونم نخوامت!تو خبر نداری چیکار باهام میکنی
دلم میخواشت پاشم از خوشحالی یه ربع بی وقفه جیغ بکشم بعد هم دور خونه بدوم و داد بزنم 'زین منو میخواد' ولی وقتی یادم افتادم لختم و اصلا توان راه رفتن ندارم بیخیال شدم و فقط آروم سرم و آوردم بالا بهش لبخند زدم-امیدوارم اینکارایی که باهات میکنم خوب باشه
ز:خوبه!
گونش رو بوسیدم
-عاشق این استخونای تیزه گونتم
زین با لحنه خیلی جذابی گفت:منم عاشق پستی بلندیاتم خوشگله
-لعنتی
با تعجب پرسید:چیه؟
-منم باید این لحن حرف زدنت رو یاد بگیرم
خندید
ز:شرمنده این فقط در تخصص زین مالک
-من این زین رو میخورم
پوستش رو با شیطنت لیس زدم
با همون لحنش گفت:من که از خدامه-زین
ز:بله خانم
-هیچوقت ریشات رو از ته نزن باشه؟یا ته ریش بزار یا کلا ریش
ز:چرا؟
-خیلی بهت میاد لعنتی اصلا آدم دلش میخواد بهت ب..
یهو فهمیدم چی داشتم میگفتم حرفم رو خوردم و سرم رو انداختم پایین و زین خیلی بلند خندید
ز:وای خدا! راهبه کوچولوی من کی اینقدر منحرف شده!؟
دوباره خندید
-حس عذاب وجدان میگیرم اینجوری میگی!خب تو شوهرمی کار بدی که نیست
زین خندش رو بس کرد
ز:نخیر خیلیم کار خوبی میکنی فقط وقتی دفعه اولی که دیدمت یادم میاد خندم میگیره!
-پسر بد
یه اخم الکی بهش کردم
ز:الان بنظرت می ارزه که خواهر روحانی شدن رو از دست دادی
جدی پرسید و منم صادقانه جواب دادم
-اولش فکر میکردم نه ولی حالا که دوستت دارم اره!خیلی هم می ارزه
یه لبخند بزرگ زد
ز:بیا یکم تو بغلم بخواب انرژی بگیریم شام میریم بیرون باشه؟
-آخ جونم!مرسی
ز:هرکاری برات کنم بازم کمه
سرم رو تو سینش جا کردم و بین بازوهای مردونش با امنیت کامل خوابیدم