وقتی از خواب بیدار شدم سر دردم کمتر شده بود
به ساعت نگاه کردم چهار بود
وقت ملاقات زین تموم شده فکر نکنم کسی پیشش باشه جز نایل
لباس هام رو عوض کردم که برم بیمارستان پیشش
دلم طاقت نمیاره بمونم خونه
ولی قبلش باید زنگ بزنم به بابام
گوشی رو برداشتم و چندتا نفس کشیدم که صدام خیلی عصبی نباشه
شمارش رو گرفتم و بعد از چندتا بوق برداشت
ری:مار..
پریدم تو حرفش
-فقط بگو چرا؟
برخلاف تلاشم سرش داد زدم
ری:عزیزم من همه چی رو بهت توضیح میدم.باشه؟
-چی رو میخوای توضیح بدی؟داشتی زین رو میکشتی؟میفهمی؟داشتی زندگیم رو نابود میکردی؟میخوای چی رو توضیح بدی؟که چرا بهم خیانت کردی؟ری:آروم باش ماریا.خیانت چیه؟تو هیچی نمیدونی! اونا من رو مجبور کردن.تهدیدم کردن بفهم
با تعجب گفتم:یعنی چی تهدیدت کردن؟به چی؟
ری:نمیتونم پای تلفن برات توضیح بدم!خطرناکه
دلم شور افتاد
-الان حالت خوبه؟
ری:نه نیستم!تو رو خدا بیا پیشم,قبل ازینکه بلایی سرم بیاد باید هم ببینمت هم باهات حرف بزنم
-اخه چه بلایی سرت بیاد؟
نمیخواستم به این راحتی وا بدم و باهاش نرم شم
خنده ی تلخی کرد
ری:عمرم سر بیاد
-بس کن این حرفها رو نزن لطفا
با اینکه از دستش خیلی دلخورم ولی دلم نمیخواد اتفاقی براش بیفته
ری:باید ببینمت ماریا
-نمیتونم,زین دیگه نمیزاره!حق هم داره
محکم حرف زدم
ری:اره حق داره ولی من هم حق دارم از خودم دفاع کنم, بدون شنیدن حرفهام برام حکم نبر
لبم رو گاز گرفتم
-کجا؟
ری:خونه ی من
-کی؟
ری:هر وقت تو بگی
-باشه بهت خبر میدم.درضمن من آدرس خونت هم ندارم
ری:میفرستم برات
-باشه
ری:مواظب خودت باش
-باشه
گوشی رو قطع کردممن واقعا باید بشنوم حرفهاش رو.اون هر چقدر هم توجیه کنه از دید من مقصره ولی خب باید بدونم چقدر تقصیر داره
رفتم از خونه بیرون و دنبال الن و براش دست تکون دادم بیاد سمتم
-میشه ببریم بیمارستان؟
ا:معلومه حتما
از دور داد زد و اومد نزدیکتر
فکر اینکه دیگه نبینمش خیلی ناراحتم میکنه
نشستیم تو ماشین و راه افتاد
ا:به نظرم همش زیر سر نادیاس
با تعجب نگاهش کردم چون یهویی گفت
-چی؟
ا:همه ی این نقشه ها! اون پشته همه چیزه!
-نمیفهمم چقدر یه آدم میتونه پر از نفرت و انتقام باشه.اون میخواست حال من رو بگیره که گرفت.زین رو هم که قبلا بدبخت کرده بود.نمیفهمم چرا دست از سرمون برنمیداره
ا:به نظر من دیوانس
-یه سری چرت و پرت به زین گفته بود راجع به جلب توجه برای آلبومش ولی فکر نمیکنم این همش باشه..یکم رفتم تو فکر
یعنی چه دلیل خاصی پشت این کاراشه
رسیدم به بیمارستان و پیاده شدم
ا:مواظبش باش
-باشه
لبخند زدم و رفتم سمت پرستاری که پشت کامپیوتر بود
-ببخشید آقای مالک رو میخواستم ببینم
بهم لبخند زد و یه چیزی تایپ کرد
+طبقه پنجم سمت راست اتاق سه
-ممنون
با آسانسور رفتم بالا و به جز چندتا دکتر پرستار کسی تو راهرو نبود
در اتاق رو زدم و همزمان بازش کردم
زین و نایل داشتن تو گوشیش یه چیزی میدیدن
-سلام
توجهشون بهم جلب شد و همزمان جوابم رو دادن
زین لبخند زد ولی معلوم بود ناراحته
به نایل نگاه کردم که خیلی ساده گفت:اخبار
-اوه
رفتم نزدیکش و نشستم رو صندلی
خوبه اتاقش خصوصیه و فقط خودمونیم
-خوبی؟
خم شدم و بوسش کردم
ز:جسمی اره,روحی نه
نایل آروم شونه اش رو نوازش کرد
ز:به بابات زنگ زدی؟
سعی کردم طبیعی باشه حالت صورتم
-نه.نمیخوام فعلا باهاش حرف بزنم