ز:نخیر
ز:اه مضخرف نشو دیگه
ز:خب شرایطش نبود
چشمهاش رو تو کاسه چرخوند و یکم گوشی رو از گوشش دور کرد
ز:لییاااام
دیگه کم کم داشت عصبی میشد
ز:به درک این همه وقت مثل ربات کار کردم, صبح تا شب رفتم سرکار!حتی بعضی روزای تعطیل,هیچکس تو اون خراب شده نبوده من بودم!سهام رو بردم بالا هیچ خری ازم تشکر نکرد همه گفتن مال خودشم هست وظیفشه!حالا زن گرفتم میخوام چند وقت تفریحی برم سرکار,اول زندگی نمیخوام خودم رو با کار پاره کنم
دیگه مثل قبل صدای لیام بلند نبود
زین با انگشتاش رو پیشونیش رو مالید
ز:خب فردا شنبه اس و بعدش یکشنبه تعطیلیم,خودم دوشنبه رسیدگی میکنم
ز:باشه تو هم یکم امروز زود برو مخت رد داده بدبخت
یکم خندید
ز:باشه!خدافظ
-خوبی؟
با خنده گفتم
ز:لعنتی بعضی وقتها حس میکنم داره محاکمه ام میکنهبا موچین یکی دیگه از ابروهام رو برداشتم
زین به حالت مسخره ای گفت:شما به آرایشگاه اعتقادی نداری؟
چپ چپ نگاش کردم
-من چشمهام حساسه تحمل اینکه یکی ابروهام رو برداره بدون اینکه به میزان دردش توجه کنه ندارم
لباش رو آویزون کرد و یه نگاه به سر تا پام انداخت
بهش اهمیت ندادم و به کارم ادامه دادم
ز:میگم برنامت چیه واسه امروز؟
با خنده گفتم:بخوابم
ز:اه تنبل
بهم تشر زد
ز:تو از منم بدتری
-به خدا بی حالم زین!تو که نمیتونی درک کنی چه حالیه
پووفی کشید رفت سمته کمد
ز:خب بیا اون عکسایی که میخوای بزرگ کنیم رو انتخاب کن
قبل اینکه در کمد رو باز کنه گوشیم زنگ خورد
-میشه بدیش
رفت سمت میز و برش داشت
با عصبانیت جواب داد:بله؟
ز:بله خانم هلمز هستن شما؟
مدل قیافش بیشتر متعجب شد
ز:میشه یه لحظه صبر کنید؟
صداش حالا کاملا اروم بود
گوشی رو اورد پایین و منم با حالت سوالی نگاش کردم
ز:شماره ناشناس بود و منم فکر کردم مزاحم ولی یه دخترس!میگه ملیسائه!با شنیدن اسمش دویدم سمت زین و گوشی رو گرفتم
وای خیلی فراموشکار شدم منه احمق
تو گوشی جیغ زدم:وای ملیسا
اونم داد زد:کوفت!کجایی تو؟
زین با اخم و تعجب نگاه میکرد
-اگه بدونی این چند وقته چه اتفاقایی افتاده باورت نمیشه
م:وایسا ببینم اصلا این یارو کی بود!؟
عصبی بود
-یارو چیه؟زین بود!شوهرم
با تعجب داد زد:یا مسیح!شوخیت گرفته؟شوهر؟
-گفتم که باورت نمیشه
م:پس باید هم رو ببینیم!تازه بچه ها هم خیلی دلشون تنگ شده!
صداش ناراحت شد:تازه از آخرین باری که برامون کمک آوردی دیگه پولی به حساب نیومده
با عصبانیت دستم رو کوبیدم رو میز که زین چشمهاش گرد شد
-یعنی که چی؟!من حتما از خواهر تسا پیگیری میکنم!من گفته بودم باید شما تو اولویت باشید
م:ولی تو از کلیسا اومدی بیرون و دیگه قدرتی نداری
-اوه راست میگی
حس عذاب وجدان شدیدی بهم دست داد
-من امروز میام خیلی دلم میخواد ببینمت و خیلی هم دلم برا بچه هام تنگ شده
زین دیگه علنا نزدیک بود چشمهاش از حدقه بزنه بیرون
کاملا واضح داشت فضولی میکرد و اصلا هم به روی خودش نمیاورد
م:وای اره عالی میشه منتظرم
-میبینمت