17

2.6K 143 20
                                    

بعد ازینکه سردمون شد و از پای رود پاشدیم تو ماشین دیگه حرفی نزدیم
موزیک هم گوش ندادیم و فقط توی سکوت کامل سر کردیم
ولی جو سنگین یا بدی بینمون نبود
به خونه که رسیدیم زین در رو برام باز کرد
وارد که شدم من رو نگهداشت
-چیزی شده؟
ز:چند دقیقه همینجا وایسا باشه؟
-چرا؟
ز:سوال نپرس!وایسا الان میام
قیافش یجوری بود
انگار هیجان داشت و سعی میکرد پنهانش کنه
منم چیزی نگفتم صبر کردم ببینم میخواد چیکار کنه
رفت سمته هال و بعد از چند دقیقه با یه پارچه باریک مشکی برگشت
-این چیه؟
به پارچه اشاره کردم
لبخند زد و اومد پشتم وایساد و پارچه رو گذاشت رو چشمم
-هی چیکار میکنی؟
لباش رو چسبوند به گوشم
ز:انقدر سوال نپرس!نشونت میدم بچه
-خب من جایی رو نبینم میخورم زمین
ز:واسه چی باید بخوری زمین
خوردن نفسهای گرمش به گوشم واقعا اذیت کننده بود
-خب نمیتونم راه برم
وقتی گوشم خنک شد فهمیدم رفته عقب
پارچه رو صفت کرد
ز:قرار نیست راه بری
-ها؟
تا اومدم بفهمم چی شده زین دستش رو انداخت زیر پام و بلندم کرد تو بغلش
یه جیغ کوچولو کشیدم

ز:نترس نمیخوام بدزدمت
-اتفاقا دوست داشتم میدزدیدیم و فرار میکردیم یه جای دور
خندید
واقعا بهش نمیاد انقدر قوی باشه که من رو داره از این همه پله میبره بالا
ز:خب رسیدیم
من رو گذاشت زمین و چند لحظه نگهم داشت تا تعادلم رو حفظ کنم
-چشمم رو باز کنم؟
ز:هنوز نه
اروم دستش و گذاشتم پشتم و یکم هلم داد جلو و بعد صدای در اومد
این در به پله ها نزدیکه پس اتاقه خودمه
یکم دیگه بردم جلو و بعد دستهاش رو پشته سرم حس کردم که داشت چشم بند رو برمیداشت
ز:چشمهات رو باز کن
یه جیغ زدم و دستهام رو گذاشتم رو دهنم که دیگه ادامه ندم
برگشتم سمته زین و محکم بغلش کردم
تمامه وسایل زین تو اتاقه من بود
یعنی جدا قرار تو یه اتاق باشیم!؟

ز:خب حس کردم لازم نیست زن و شوهر اتاق خواب جداگانه داشته باشیم پس دلم خواست باهم باشیم!
دستهام رو دور گردنش حلقه کردم و لبم رو گاز گرفتم که از شدت احساسی شدن گریه نکنم
-پس برای همین شام رفتیم بیرون که اتاق رو اماده کنن؟
لبخند زد
ز:اوهوم
پیشونی رو بوسید
-اتاق خودت رو چیکار میکنی؟
قیافش رو متفکرانه کرد
ز:خب هم میتونم اتاق کارم بکنم..
غر زدم:نه هم تو شرکت کار هم خونه!میای خونه باید مال من باشی, کار تعطیل
خودم رو براش لوس کردم و خندید:خب شما قراره سه چهار تا نینی کیوت خوشگل برام بیاری پس فکر نکنم اتاق بدون استفاده بمونه
چشمهام رو ریز کردم:شوخی میکنی نه؟فکرش هم نکن بیشتر از دو تا بشه
زین خندید:نه عزیزم حداقل سه تا
-برو بابا
ز:باشه میبینیم
خندیدم به قیافه ش که مثلا خبیثانه نگاهم میکرد
-تو خیلی خوبی آقای من
دستم رو گذاشتم رو گونش
اونم دستش رو گذاشت رو دستم
-خوبیه تو باعث شد منم خوب شم خانمم
پیشانیامون رو چسبوندیم بهم
ز: خب حالا دیگه بخوابیم همسره خوشگلم دیروقت منم صبح باید برم سرکار
ازش فاصله گرفتم و خندیدم
- چشم

WrongWhere stories live. Discover now