33

1.8K 112 24
                                    

*اوه خواهش میکنم عزیزم من بدون تو نمیتونم من اشتباه کردم من رو بکش اما من رو ببخش*
با نفرت به مرد تو فیلم نگاه کردم
اصلا نمیفهمم چرا داریم فیلم کلاسیک سیاه سفید نگاه میکنیم!
تقصیره زین
کنترل رو گرفته نمیده
زنه با گریه پرید بغلش:اوه آلفرد من..من میبخشمت
-اه زین حالم بد شد عوضش کن فیلم مسخره تر ازین نبود!؟
زین خندید
ز:کلاسیک دوست نداری؟
-نه
ز:روان شناسی بزارم برات!؟
به نیشخندش نگاه کردم منظورش رو فهمیدم و مشت زدم به بازوش
-موضوعش ابلهانه بود
با دست به tv اشاره کردم
ز:بد نبود
-مردک هرکاری دلش خواسته کرده اونوقت هی میگه من رو ببخش!
'خائن عوضی' زمزمه کردم

ز:اگه تو جای زن بودی چیکار میکردی مثلا؟
-من جاش نیستم و نمیخوام باشم
بهش پریدم
ز:واو واو اروم بیبی!خشنی چقدر!فکر کنم اگه تو جاش بودی یارو رو میکشتی!
خیلی بی احساس نگاهش کردم
-نه اتفاقا اگه کسی به من خیانت کنه یعنی لیاقتم رو نداره منم الکی وقت عزیزم رو روش تلف نمیکنم برای انتقام!من فقط ترک میکنم و میرم همین
زین بغلم کرد:خب هیچوقت این اتفاق قرار نیست برات بیفته
-اوهوم
ز:بهتره بریم بخوابیم فردا زود میخوای پاشی عادت نداری
-من اراده کنم زود پا میشم نیازی به عادت نیست
ز:باشه. من که خوشحال میشم خواب بمونی
از بغلش اومدم بیرون و با تعجب نگاهش کردم
ز:ببخشید خب من هنوز نمیتونم هضمش کنم
قیافش رو کج و کوله کرد
-باشه
رفتیم تو اتاقمون
تو دستشویی زخم پام رو باز کردم و شستمش و اومدم بیرون و دیدم باز زین سر کیفش رفته
سعی کردم زیاد الکی کنجکاو نباشم شاید واقعا کاریه
روی تخت دراز کشیدم و خوابیدم درحالیکه هنوز سر زین تو اون پرونده ها بود
یه شب بی بغل دیگه!
من این رو اصلا دوست ندارم!

****
با صدای کوک گوشی زین از خواب بیدار شدیم
-صبح بخیر
بدنم رو کشیدم
ز:صبح بخیر
لبخند زد و دوباره خوابید
رفتم اول دستشویی و گفتم بعدش بیدارش کنم یکم بخوابه
اون یه نماده لعنتی جذابیت متحرکه
اروم لپش رو بوسیدم
-زینی
نیشخند زد
ز:پا میشم
-پاشو
نشست رو تخت
عین بچه هاس
چشمهاش بسته اس ولی لبخند رو لباش
خودش رو کش و قوس داد و رفت دستشویی
یه لباس ساده پوشیدم و شل موهام رو بستم و یکم ارایش کردم
زین هم داشت آماده میشد
کیفشم برداشت و استایل سرکارش رو داشت
وقتی نگاه خیره ام رو دید گفت:باید بعدش برم شرکت
-باشه

رفتیم از خونه بیرون و سمت ماشین
-میریم دنبال هری؟
ز:نه خودش میاد
-باشه
حس استرس شدیدی داشتم
دستهام سرد شده بود
خب قرار بود یه حقیقت خیلی مهم آشکار شه و کل زندگیم رو تغییر بده
جواب این آزمایش مثبت یا منفی رو زندگیم تاثیر داشت
اونم زیاد
رسیدیم به آزمایشگاه و جلوی در هری رو دیدیم
با شوق از ماشین پیاده شدم رو رفتم سمتش و بغلش کردم
-مرسی که اومدی
ه:گفتم میام
زین پارک کرد و اومد پیشمون و با هری دست داد
با اخم گفت:ندیدیش؟
هری شونه بالا انداخت:نه
-مگه میشناسیش؟
با تعجب به هری زل زدم
ه:خب اره عکسش رو دیدم
ز:بریم تو شاید تو باشه
وارد شدیم و زین رفت سمت پیشخون
-از کجا!؟
هری میدونست منظورم چیه و در گوشم اروم گفت:بعدا به سوالات جواب میدم
-خب
زین اومد سمتمون:دنبالم بیاید بریم قسمتی که آزمایش ژنتیک و DNA میگیرن
ما پشت سرش رفتیم

WrongWhere stories live. Discover now