43

1.6K 108 20
                                    

گوشی رو برداشتم و شماره ی خونه هری رو گرفتم,بعد از چندتا بوق برداشت و صدای تارا تو گوشم پیچید
ت:بله؟
-سلام تارا ماریا هستم,خوبید؟
ت:سلام عزیزم,خوبیم ما،شما چطورید؟
-بد نیستیم
چند ثانیه سکوت کرد بعد با شک پرسید:چیزی شده؟!
سنگین نفس کشیدم
-نمیدونم,مطمئن نیستم.هری هست؟
ت:رفته دوش بگیره,اگه چیزی شده بگو شاید بتونم کمک کنم! اگه به خاطر اون اخبار مسخره اس که هری حالشون رو گرفت
-اره میدونم اتفاقا زنگ زدم برای همون ازش تشکر کنم,راستش قضیه چیز دیگه اس
ت:چیه؟
با صدای آروم پرسید و منم ولووم صدام رو آوردم پایین تر
-راستش امروز منشی زین زنگ زد.گفت نادیا اونجا بوده انگار با هم حرفشون شده بعد هم نادیا یه پیام برام فرستاد, بزار الان برات میفرستم..

با گوشیم براش فرستادم
-من همش منتظرم زین بهم بگه ولی بهم هیچی نمیگه
چند دقیقه ساکت بود بعد یهو جیغ زد
ت:جنده حرومزاده!
چشمهام از تعجب گرد شد
ت:مثل من زیبا! این همه اعتماد به نفس رو از کجاش میاره آخه؟
-میبینی چی میگه بهم؟
با ناراحتی گفتم
ت:اصلا جوابش رو نده بی محلی کن وقتی بفهمه کسی بهش اهمیت نمیدی کونش بیشتر میسوزه
-نه اصلا جوابش رو ندادم,در شان من نیست
ت:آخه چقدر یه نفر میتونه پست باشه؟!
-همین رو بگو
ت:خدا کنه یه بلایی سرش بیاد بلکه دست از سر زندگی بقیه برداره
-اره واقعا فقط خدا کمکمون کنه
ت:اگه زین بهت نگفت تو خودت یه جوری سر صحبت رو باز کن که بگه!حق نداره چیز به این مهمی رو ازت قایم کنه
-اره حتما
صدای هری اومد از اونطرف خط
ه:کیه؟
ت:عزیزم هری از حموم اومد من برم فعلا
تارا تلفن رو برد عقب تر فکر کنم و گفت:هری بیا ماریاس

صدای هری تو گوشم پیچید:سلام عزیزم
-سلام داداشی
شنیدن صداش قلبم رو آروم میکنه
ه:خوبی؟
-اره
دلم نمیاد بهش چیزی بگم ناراحتش کنم
ه:خوبه!تیتر خبری تا ده دقیقه دیگه شروع میشه معذرت خواهی میکنن!
-نمیدونم اگه تو رو نداشتم چیکار باید میکردیم
خندید:فعلا که داری!تا زنده هم باشم پشتتم!خیالت راحت!تمام تلاشم رو میکنم تا به جز از سر شادی اشک تو چشمهات نیاد
لبخند تلخی زدم, نمیدونه این روزها چقدر گریه میکنم
ه:تو خواهر کوچولوی قوی منی،باشه؟!
حرفش بهم قوت قلب داد
-باشه
صدای زین توجهم رو جلب کرد
ز:هریه؟
به تلفن اشاره کرد
-اره
ز:تشکر کن باز
هری که انگار صدای زین رو شنیده گفت:خب حالا انگار چیکار کردم
-کار مهمی کردی دیگه عزیزم
میتونستم حس کنم لبخند زده
ه:حالا برو الان اخبار شروع میشه
-باشه مواظب خودت باش
ه:تو هم همینطور

تلفن رو گذاشتم سرجاش و زین tv رو روشن کرد و نشست بغلم
دستش رو انداخت دور کمرم اما من مثل همیشه خودم رو نچسبوندم بهش
صدای مجری سکوت رو شکوند
داشت از گندهایی که رئیس جمهور جدید امریکا زده میگفت و چندتا خبر سیاسی و اقتصادی و بعد هم رفت خبرهای جنجالی روز که احتمالا ما تو اون قسمت هستیم, بعد پخش گزیده ی فرش قرمز یه مراسم موسیقی وبلاخره یه عکس که توش من و بابا و مکس هستیم و معلومه سر مزار هستیم تو صفحه نشون داده شد
+خب متاسفانه دیشب خبری به اشتباه پخش شد که ما از همینجا از خانواده ی مالک معذرت خواهی میکنیم!دیروز همسر زین مالک به همراه پدرش سرمزار مادرشون بودن که تصادفا دوست و رقیب زین,مکس استارک رو ملاقات میکنن و حقیقت اینه اون ها با هم دوست هستن و کلا شایعه ی خیانت ماریا مالک عزیز رد میشه.خب ادامه خبرها رو داریم که کیم کاردا...

WrongWhere stories live. Discover now