سلام
ممنون به خاطر 1k ووت💚💙
واقعا ذوق کردم و باعث شد تمام تلاشم رو بکنم که امروز اپ کنم
مرسی که وقت می گذارید
امیدوارم دوسش داشته باشین-دارسی!
با شنیدن صدای داد هری،دارسی که داشت سعی می کرد یواشکی از خونه بیرون بره؛فهمید که باباش مچش رو گرفته.-بله بابا هری. اتفاقی افتاده؟!
دارسی سرش رو به یک طرف کج کرد و با چشمای درشت و پاپی مانند به هری نگاه کرد. چند بار پلک زد.-جوری رفتار نکن که نمی دونی.
هری که سعی می کرد جدی بمونه و به قیافه دارسی نخنده؛دست به سینه گفت و تلاش کرد عصبانی نشون بده.-چی رو باید بدونم!؟
دارسی لبخند زد و ابروهاش رو بالا برد.-دارسی!
هری با عصبانیت گفت.-بله بابا جونم!
دارسی با یه لبخند دندون نما جواب داد.-بس کن دارسی. خودتم می دونی که نمی تونی بری بیرون.
-من که بیرون نمی رفتم بابا هری جونم!-دارسی بس کن!دیگه صبر منم لبریز شد.
لویی با غرغر گفت. دارسی خواست دوباره حرف بزنه که لویی حرفش رو قطع کرد.
-فقط بس کن تا تنبیهت رو دو برابر نکردم.دارسی لب پایینش رو بیرون داد و با چشم های درشت به باباهاش خیره شد.
-اون قیافه رو هم به خودت نگیر. شبیه وقتی می شی که گربه چکمه پوش تو بدن خر شرک گیر افتاده بود و می خواست قیافه مظلوم به خودش بگیره.
هری و دارسی زدن زیر خنده.
-بابایی نمی دونستم می شینی شرک می بینی.
دارسی با خنده گفت.-آره. فیلم مورد علاقه بابا هری ته. همیشه منم مجبور می کنه باهاش بشینم ببینم.
لویی گفت و باعث شد خنده هری قطع بشه و چپ چپ به لویی نگاه کنه.-اووووو!لری باهم می شینن شرک می بینن. این خیلی کیوته!باید این رو به دوستام بگم.
-دارسی.
هری با اخم و جدی گفت و ادامه داد:
-به جا اینکه هی سعی کنی فرار کنی؛برگرد اتاقت و ریاضی تو بخون تا دوباره مثله دفعه قبل نیوفتی امتحانتو.-بابا...
دارسی با نق نق گفت.-دارسی بیخیال.
لویی گفت و ادامه داد:
-مگه چهار تا مسئله ریاضی چقدر سخته!می دونی اون موقع که من مدرسه می رفتم؛همیشه ریاضی ام عالی بود.-واقعا!
دارسی دست به سینه و با چشم های ریز به لویی نگاه کرد.-بیخیال لو. تو حتی نمی تونی سی و شش رو با شش جمع کنی.
هری دست به سینه و با یه پوزخند گفت.-هییییییی!تو اون شرایط حتی خود انیشتین هم نمی تونست درست حساب کنه.
لویی گفت و در حالی که دست به سینه وایستاده بود و اخم کرده بود؛لب پایینش رو بیرون داد.-حالا چرا انیشتین؟
هری با ابرو های بالا رفته پرسید.-خوب چون دانشمند بوده!
-لو. می دونی انیشتین فیزیک دان بوده نه ریاضی دان!-حالا هرچی هرولد. چه فرقی می کنه.
لویی گفت و در حالی که هنوز لب پایینش بیرون بود؛چپ چپ به هری نگاه کرد.-لو. بیا این بحث رو تموم کنیم. همه دنیا فیلم جمع کردن تو رو...
هری وقتی که دید دارسی داره سعی می کنه در بره؛حرفش رو قطع کرد و کلافه گفت:
-دارسی!
چشم هاش رو بست و دندون هاش رو به هم فشار داد.-باشه!باشه!چشم!
دارسی گفت و ادامه داد:
-امممم...راستی بحث فیلم و اینا شد من یادم اومد می خواستم یه چیزی ازتون بپرسم.-بپرس.
-تو اتوبوس تور چی شد؟
سلام
چپتر چطور بود؟
من واقعا چند روزه دارم سعی می کنم این چپترو خوب بنویسم و امیدوارم بی مزه نشده باشه!
نظرات و انتقاداتون رو حتما به ام بگین
ممنون که وقتتون رو می گذارید💚💙
YOU ARE READING
larrents good parents
Fanfictionما لری رو می شناسیم و به شدت دوسشون داریم اما به نظرتون چه جوری می شه اگه لری بچه داشته باشن... سلام به همگی:) من کیمیام و این ها تصورات من راجع به بچه داری لری است امیدوارم دوسشون داشته باشین^-^