that's why they're 6&9

1.4K 279 77
                                    



پیش از شروع این قسمت باید بگم ممنون بابت حمتیت هایی که تو قسمت قبل نشون دادید خوشحالم که هنوز هم لرنتس رو دوست دارید
خوشحال می شم به داستان جدید "i can count on you" سر بزنید





  -سلام لو.
  صدای بسته شدن در که اومد؛هری بدون اینکه سرش رو از روی کاغذ بلند کنه،گفت.

  لویی شروع به حرف زدن کرد و با هیجان گفت:
  -باورت نمی شه امروز...
  -هیس!
  هری حرفش رو قطع کرد و ادامه داد:
  -دارم سعی می کنم تمرکز کنم.
  در حالیکه لب هاش رو جمع کرده بود و چشم هاش رو ریز کرده بود به صفحه رو به روش خیره شد. با دو تا از انگشت هاش دو طرف لب پایینش رو گرفت و به بیرون کشید.

  -به نظرت این شبیه چیه؟
  هری که با یه دست چونه اش رو گرفته بود و همچنان داشت به صفحه رو به روش نگاه می کرد؛به دماغش چین داد و پرسید.

  لویی پشت کاناپه ای که هری روش نشسته بود رفت و بالا سرش وایستاد. دست هاش رو روی پشتی کاناپه گذاشت و به سمت جلو خم شد. چشم هاش رو ریز کرد و چند لحظه با دقت به صفحه کاغذ خیره شد.

  -هومممم...
  با لحن متفکری گفت و ادامه داد:
  -من دارم یه صفحه کاغذ می بینم که با دیک هایی که از نیم رخ کشیده شدن پر شده.
  در حالیکه سرش رو به یه سمت کج کرده بود؛گفت.

  هری سرش رو بالا برد و با چهره بی حالت به لویی نگاه کرد.
 
  لویی با لحن دلخوری ادامه داد:
  -یعنی تو به خاطر تمرکز کردن رو این دیک های لاغر و کج و کوله بهم کم محلی کردی الآن؟

  سرش رو به سمت پایین چرخوند و در حالیکه لب پایینش رو بیرون داده بود؛به هری نگاه کرد.

  هری برای چند لحظه با چهره بی حالت به لویی خیره شد و بعد،دفتری که رو به روش بود رو محکم تو سر لویی کوبید. لویی دماغش رو چین داد و چشم هاش رو بست. سرش رو عقب کشید و خودش رو از دفتر جدا کرد.

  -اگه انقدر دیک لازم بودی،نیازی به این نقاشی های بی کیفیت نبود ها. از اولش هم باید به خودم می گفتی.
  لویی با لبخند دندون نما گفت و دست هاش رو سمت شلوارش برد و دکمه اش رو باز کرد. ادامه داد:
  -با کیفیت. فول اچ دی.
  دست هاش رو دو طرف شلوارش گذاشت و خواست بکشه پایین،که هری دستش رو بلند کرد و نوک سینه اش رو گرفت و محکم و بی رحمانه پیچوند.

  -آی! آی! آی!
  لویی گفت و مچ دست هری و گرفت. ادامه داد:
  -فک کنم یه لحظه قاطی کردی. اون که پین کینک داره من نیستم؛این کارت اصلا تحریکم نکرد.

  هری با حرص لب هاش رو جمع کرد و دندون هاش رو به هم فشار داد. دوباره نوک سینه لویی رو پیچوند.

  -آی!
  گفت و ادامه داد:
  -فک کنم با نوک سینه خودت اشتباه گرفتی.
  دست هری رو از خودش جدا کرد و با لحن سردرگمی پرسید:
  -تو جدا از این لذت می بری؟

  -می دونی لو!
  هری که سعی می کرد به اعصابش مسلط باشه گفت و ادامه داد:
  -دارم فک می کنم تو از بس دیک دیدی،مغزت با دیک پر شده. پس از الآن تا هر وقت به نظر من برای پاکسازی ذهنت لازم باشه خبری از دیک من نیست.
  گفت و یه لبخند دندون نما زد.

  -از نظر من که مشکلی نیست.
  لویی گفت و شونه هاش رو بالا انداخت:
  -در هر صورت دیکت کار خاصی هم انجام نمی داد. نباشه هم تفاوتی تو زندگیمون ایجاد نمی شه.
  با بیخیالی گفت.

  هری دستش رو روی خشتکش گذاشت و سرش رو به اون سمت چرخوند رو به خشتکش گفت:
  -حرفاشو نشنیده بگیر.
  به لویی نگاه کرد و گفت:
  -به آقای استایلز برخورد.

  -به هرحال آقای استایلز یه روز باید با واقعیت ها رو به رو می شد.
  لویی با بیخیالی گفت.

  -عوضی.
  هری با خنده گفت و با مشت آروم به بازوی لویی زد. ادامه داد:
  -من هرچی می خوام تمرکز کنم،تو می یای تمرکز من رو به هم می ریزی.

  -جدا ولی برام سوال شد. داری چی کار می کنی دقیقا؟
  لویی پرسید.

  -تامی تو نوشتن عدد های شش و نه خیلی مشکل داره. دارم سعی می کنم راهی پیدا کنم که بتونم بهش یاد بدم.
  هری توضیح داد.

  -آااااا!
  لویی که انگار چیز جالبی کشف کرده بود؛گفت و ادامه داد:
  -تا حالا به شباهت این عدد ها و نیم رخ دیک توجه نکرده بودم.
  لویی گفت و زیر خنده زد.

  -لویی!
  هری هشدار داد و ادامه داد:
  -جدی باش!

  لویی لب هاش رو به حالت متفکرانه ای جمع کرد و گفت:
  -خب مشکل نیم رخ دیک چیه؟

  هری چند لحظه با چهره بی حالت به لویی نگاه کرد.
  -لویی!
  عصبانی و کلافه گفت و چشم هاش رو ریز کرد.

  -جدا می گم. اخه جدا چیز خاصی هم نیست.
  لویی با جدی ترین لحن ممکن گفت و ادامه داد:
  -اینجوری نیست که خودش نداشته باشه. فقط یه مشکلی که هست این وسط،توجیه جهت شش و نه هست. به نظرم کسی که داشت این شکل ها رو به عدد های مختلف نسبت می داد،حواسش پرت شده یه لحظه،اشتباه کرده. چون نه عدد بالاتریه نسبت به شش پس منطقی تره اونی که سرش بالائه نه باشه نه شش...

  لویی چند لحظه سکوت کرد،انگار داشت چیزی رو تو ذهنش تجزیه و تحلیل می کرد. هری متعجب و سردرگم به لویی نگاه می کرد.

  یکدفعه،چشم های لویی به باز ترین حالت ممکن دراومد و با خوشحالی گفت:
  -مگه اینکه از روی وضعیت ها تو پوزیشن شصت و نه اسم گذاشته باشه.

  هری با تاسف سرش رو به چپ و راست تکون داد:
  -رسیدی خونه می خواستی چیو تعریف کنی؛که قرار بود باورم نشه؟
  با تلاش ناشیانه ای سعی کرد بحث رو عوض کنه؛اما لویی همچنان در اکتشافات اخیرش غرق بود.

  -می تونیم الآن ریاضی رو خیلی راحت به تامی یاد بدیم.
  لویی با خوشحالی گفت.

  -نیازی نیست.
  هری،در حالیکه داشت به لویی چپ چپ نگاه می کرد؛گفت و ادامه داد:
  -من از اونجایی فهمیدم تامی تو این عدد ها مشکل داره؛که معلمشون بهم گفت تامی سرش داد زده و گفته دوست نداره تو دفترش شکل دیک بکشه...






سلام به همگی
تابستون خوش می گذره؟

خب چطور بود؟
دوست داشتید؟
خوشحال می شم نظرات و انتقاداتتون رو بدونم

ممنون گه وقت می گذارید💚💙

larrents good parentsWhere stories live. Discover now