dinner at stylinsons 3

2.4K 345 484
                                    

تا الآن که همه چی تقریبا آروم بوده اما همه چی همینطوری آروم می مونه!؟

  -تو دوباره جوراب نپوشیدی!
  راب که دست به سینه وایستاده بود و یه اخم کوچک رو صورتش بود؛به تامی گفت.

  -من،از،جوراب،متنفرم.
  تامی که صورتش رو از نفرت جمع کرده بود؛هر کلمه رو با تاکید گفت.

  -می دونم عشق؛ولی اینطوری ممکنه پاهات آسیب ببینه.
  راب گفت.

  -پاهات آسیب ببینه.
  تامی با لحن مسخره ای،حرف های راب رو تکرار کرد و زبونش رو بیرون آورد.

  -تامی...
  راب کلافه گفت و هوفی کشید و تامی که دست به سینه بهش نگاه می کرد؛چشم هاش رو چرخوند.

  -دارم فکر می کنم،امکان داره تو بیشتر از این هم شبیه لویی بشی!
  هری در حالی که کنارشون می نشست گفت و ادامه داد:
  -فکر کنم شش،هفت سالی طول کشید؛تا بتونم راضیش کنم،جوراب بپوشه.

  -راضی کنی!
  لویی متعجب گفت و ادامه داد:
  -ببخشید،ولی تا جایی که من یادم می یاد؛هیچ رضایتی در کار نبود. تو حتی وقتی پیش هم نبودیم،من رو مجبور می کردی وقتی بیرون می رم جورابم رو رو شلوارم بذارم تا مطمئن شی پوشیدم.
  در حالی که دست به سینه وایستاده بود؛گفت و چشم هاش رو چرخوند.

  -دقیقا چجوری می شه یه نفر رو مجبور کرد جوراب بپوشه؟!
  راب با تعجب پرسید.

  -خوب بذار اینجوری بهت بگم؛که من براش دو تا حق انتخاب گذاشتم.
  هری که نیشخند زده بود؛یکی از ابروهاش رو بالا برد و گفت.

  -هی!تو برام حق انتخاب نگذاشته بودی؛تو منو تهدید کردی.
  لویی که چشم هاش رو ریز کرده بود و لب هاش رو جمع کرده بود؛گفت و در حالی که انگشت اشارش رو سمت هری گرفته بود؛با صدای بلند تر از حد معمول ادامه داد:
  تو از علائق من علیه خودم استفاده کردی. تو روی نقطه ضعفم دست گذاشتی. چطور تونستی هری!ها...

  -لویی!
  هری حرف لویی رو قطع کرد و بهش نگاه کرد.

  -من نمی فهمم. پس چطوری نتونستید تامی رو مجبور کنید؟
  راب متعجب پرسید.

  -تو جای مغز چی تو کله ات داری بچه؟
  هری که با یه اخم به راب نگاه می کرد؛متعجب پرسید و راب که بلآخره متوجه شده بود؛گونه هاش از خجالت سرخ شد:
  -اوه!
  راب گفت و سرش رو پایین انداخت.

  -ولی فکر کنم تو بتونی مجبورش کنی جوراب بپوشه.
  هری که لبخند می زد؛گفت و به راب چشمک زد.

  -بابا!
  تامی تقریبا جیغ زد.

  -حالا که بحث به اینجا رسید...
  لویی در حالی که پیش راب،که لیوان چای رو تو دستش گرفته بود،می نشست؛گفت و ادامه داد:
  -کدوم یکیتون تاپه؟
  لویی خیلی عادی پرسید و باعث شد چای تو گلوی راب بپره و شروع کنه سرفه کردن.

larrents good parentsWhere stories live. Discover now