first day 2

757 161 125
                                    

می دونم طول کشید ولی خب saramatin اینم یه خسته نباشید واسه امتحانت

اگه بچه های خوبی باشین ممکنه یه آپ خیلی خیلی کوچولو که فقط منتظر دکمه پابلیشه هم پسفردا داشته باشیم

  -دارسی!
  هری در حالی که از پله ها بالا می اومد؛داد زد.

  -دارسی!
  دوباره داد زد و ادامه داد:
  -کجا موندی دخترم؟
  در اتاق دارسی رو زد؛ولی جوابی نشنید.

  در اتاق دارسی رو باز کرد و سمت تخت دارسی رفت.
  -محض رضای خدا!
  با غر غر گفت و پتو رو کنار انداخت؛ولی با تخت خالی دارسی مواجه شد.

  -دارسی دخترم کجایی؟ کم کم دارم نگرانت می شم.
  هری با نگرانی گفت .همون موقع متوجه صدای آب شد که از حموم می اومد.

  -دارسی!
  هری از پشت در حموم صدا کرد و در زد.

  -دارسی!
  بلندتر داد زد و محکم تر به در کوبید.

  -دارسی چرا جواب نمی دی؟
  نگران گفت.

  -لو!
  داد زد و ادامه داد:
  -دارسی جواب نمی ده. نکنه بلایی سرش اومده باشه؟
  درحالیکه پشت سر هم داشت به در حموم می زد؛با نگرانی داد زد.

  -حتما نمی شنوه دیگه. ساییدی مغز بچه رو!
  لویی جواب داد.

  -لو!
  هری با لحن هشدار دهنده ای گفت. به در زدن ادامه داد.

  -چیزی نگفتم که،گفتم ساییدی.
  لویی گفت و ادامه داد:
  -ساییدی دوم شخص مفرد از مصدر ساییدن،به معنای به هم مالیده شدن است. منظورم این بود که با واژگانت مغز بچه رو سایش دادی.
  مکثی کرد و ادامه داد:
  -اگه می گفتم گاییدی اون موقع حق با تو بود.

  -واقعا که!
  هری در حال در زدن گفت. ادامه داد:
  -نکنه پاش سر خورده باشه تو حموم سر خورده باشه افتاده باشه سرش خورده باشه زمین مرده باشه.

  -می دونم نمی تونی قیافه مو ببینی،پس خودت چهره پوکرمو تصور کن.
  لویی گفت.

  -من دارم می رم تو.
  هری داد زد و از در چند قدم فاصله گرفت. شروع به حرکات کششی دست و پا کرد،چند بار بالا پایین پرید و نفسش رو با فشار بیرون داد. گفت:
  -همه اون ورزش کردن ها،واسه این بود که همچین روزی به کارم بیاد.

  -تو که جدی نبودی.بودی؟
  لویی همچنان از بیرون اتاق داد زد.

  -پدر قهرمانت داره برای نجاتت می یاد دارسی. دووم بیار! داد زد و شروع به دویدن به سمت در کرد.

  -صبر کن!
  لویی داد زد؛ولی دیر شده بود. هری با شونه هاش محکم به در زد. در به راحتی باز شد و هری با شونه زمین خورد.

  -آاااااااااا!
  صدای جیغ دارسی بود که در اومد.

  هری سرش رو بلند کرد و با دارسی مواجه شد که لخت وسط حموم وایستاده بود و داشت می شاشید.

larrents good parentsWo Geschichten leben. Entdecke jetzt