baby check 1

1.9K 275 332
                                    


از این به بعد اول هر چپتر سن تامی و دارسی رو می نویسم فکر کنم اینطوری بهتر باشه!

دارسی:۱۷ سال
تامی:۱۶ سال


  -هری!
  لویی که در دست شویی رو باز کرده بود و واردش می شد؛گفت که باعث شد هری یه کم از جاش بپره.

  -ترسیدم!
  هری در حالی که دست هاش رو لبه سینک روشویی گذاشته بود؛گفت و ادامه داد:
  -بد نیست در بزنی.

  -بیخیال هری! ما که دیگه با هم این حرف ها رو نداریم.
  لویی با بیخیالی گفت.

  -البته که داریم!من اگه نخوام تو من رو موقع خالی کردن خودم ببینی،باید چی کار کنم!
  هری کلافه گفت.

  -هری. چرا داشتی بعد دست شویی کردن،دندون هات رو نگاه می کردی؟
  لویی که یه اخم کوچیک رو صورتش بود؛پرسید و سرش رو به یه سمت کج کرد. هری بهش چشم غره رفت؛که باعث شد لویی بزنه زیر خنده.

  -چرا وقتی من تو دست شویی ام؛همین جوری سرت رو می اندازی پایین،می یای تو؟!
  هری پرسید و لب هاش رو جمع کرد.

  -چون دست شویی داشتم و نمی تونستم منتظر بمونم چک کردن دندون هات بعد دست شویی کردن تموم شه.
  لویی گفت و شونه هاش رو بالا انداخت.

  -این خونه هم که دست شویی دیگه ای نداره!
  هری در حالی که غر می زد؛از دست شویی بیرون رفت و در رو پشت سرش کوبید.

  لویی حلقه اش رو از دستش بیرون آورد و کنار سینک گذاشت.
  (قطعا قرار نیست این جا دست شویی رفتنش رو هم توضیح بدم:/)

.................

  شیر آب رو باز کرد و دست هاش رو زیر آب گرفت. به آینه نگاه کرد و حین شستن دست هاش،بدون این که متوجه باشه؛لب هاش رو از هم باز کرد و دندون هاش رو تو آینه چک کرد که یک دفعه متوجه شد و دهنش رو بست و با لب هایی که مثل خط صاف بود؛به آینه نگاه کرد.

  -جدا!
  گفت و سرش رو با تاسف تکون داد.
  -عاقبت خندیدن به بقیه.
  گفت و خندید.

  در حالی که سرش رو به چپ و راست تکون می داد؛حلقه اش رو از کنار سینک برداشت. یک دفعه حلقه بین دو تا انگشت هاش سر خورد و به بالا پرت شد. دستش رو نزدیک صورتش برد تا بتونه دوباره حلقه رو بگیره؛اما حلقه بعد از برخورد به دستش،دوباره پرت شد و به پیشونی اش خورد و قبل از اینکه لویی بتونه کاری کنه،داخل سطل زباله افتاد.

  -این ها همه اش عوارض زندگی کردن با اون فرفریه. بعد این همه سال،زبان بدنش رو حتی دقیق تر از خودش بازتاب می دم.
  لویی گفت و لب هاش رو به یه سمت جمع کرد. به سطل زباله خیره موند.

  -خیلی خب لویی!
  لویی که جلوی سطل زباله زانو زده بود؛به خودش گفت و ادامه داد:
  -تو می تونی!این فقط یه سطل است که توش...
  حرف خودش رو قطع کرد. چند لحظه سکوت کرد و صورتش جمع شد.

larrents good parentsWhere stories live. Discover now