niall's words of wisdom

683 159 82
                                    






  -خیلی خب عمو جان! به این حرفایی که قراره بهت بزنم با دقت گوش کن.
  نایل تامی رو رو به روی خودش نشوند و با جدیت گفت. تامی که با چشم های درشت به نایل نگاه می کرد سرش رو تکون داد.

  -وقتی موقع غذا خوردن دستت کثیف شد؛حتما دستت رو به شلوار بابا هریت بمال و دستت رو پاک کن.
  نایل گفت و تامی سردرگم بهش نگاه کرد.

  -هر وقتی هم که بهت توجه نکردن شلوارتو بکش پایین و روشون جیش کن.
  نایل با یه لبخند دندون نما گفت.

  -ولی...
  تامی خواست حرف بزنه؛ولی نایل حرفش رو قطع کرد:
  -باور کن اینطوری تمام توجه شون به تو برمی گرده.

  -اگه شما می گی؛حتما درسته دیگه...
  تامی زمزمه کرد و لب پایینش رو بیرون داد.

  -معلومه که هست.
  نایل یه لبخند از خود راضی زد. ادامه داد:
  -و یادت نره،دستت رو بکنی تو دماغت و بعد به موهای بابا هریت بمالی.

  -آخه بابا هری که خیلی رو موهاش حساسه!
  تامی با چشم های درشت و با لحن متعجبی گفت.

  -درست می گی. ولی این از روش های تقویت مو هاست و بابا هریت عاشقشه.
  نایل با پوزخند خبیثی گفت.

  -و بابا لوییت هم عاشق اینه که وقتی خوابیده جفت پا بپری روش.
  نایل گفت و ادامه داد:
  -مخصوصا رو شکمش.

  -چه باحال!
  تامی با ذوق گفت و سر جاش بالا پایین پرید.

  -وقتی که داره فوتبال می بینه هم برو جلوی تلویزیون وایستا.
  نایل گفت.

  -اینجوری اعصابش خورد نمی شه؟
  تامی پرسید.

  -نه. اتفاقا خوشحال می شه،که تو انقدر به فوتبال علاقه مندی.
  نایل جواب داد و تامی سرش رو تکون داد.

  -و به عنوان آخرین توصیه...
  نایل گفت و چند لحظه مکث کرد؛ادامه داد:
  -هر وقت بابا هریت شروع کرد به جوک گفتن،بگوز.

  -هان؟!
  تامی متعجب گفت.

  -این رو برای اعصاب خودت می گم،جوک های بابات فاجعه ان.
  نایل توضیح داد.

  -که جوک های من فاجعه ان؟
  هری که چشم هاش رو ریز کرده بود و دست به سینه بهشون نگاه می کرد؛گفت.

  -نه عزیزم! کی گفته؟
  لویی که تازه وارد اتاق شده بود؛گفت و ادامه داد:
  -جوک های تو خنده دارترین جوک های دنیان.

  هری به نایل نگاه کرد و گفت:
  -می دونی مرغ برای چی از خیابون رد می شه؟

  -چرا؟
  نایل جواب داد. تامی لباس نایل رو با دست کشید؛ولی نایل توجهی نکرد.

  -چون می خواد بره خونه احمق ها.
  هری جواب داد.

  -تق تق!
  هری گفت.

  -کیه؟
  نایل گفت و چشم هاش رو چرخوند.

  -مرغ!
  هری جواب داد. نایل دهنش رو باز کرد که جواب بده؛اما نتونست. دهنش رو بست. همون لحظه احساس کرد لباسش خیس شده. متوجه تامی شد که شلوارش رو پایین کشیده بود و به سمتش نشونه گرفته بود.

  -تامی!
  نایل کلافه گفت.

  -خودت گفتی اگه بهم توجه نکردن؛این کارو بکنم.
  تامی با نگاه معصومانه ای گفت و ادامه داد:
  -فکر نمی کردم جواب بده. ایول!

  -پسر خودمه.
  لویی بین خنده هاش گفت.







خب اینم یه قسمت خیلی کوچیک لرنتس
چطور بود؟ دوست داشتید؟

خوشحال می شم نظرات و انتقاداتتون رو بدونم

ممنون که وقت می ذارید💚💙

larrents good parentsWhere stories live. Discover now