first day 1

949 206 238
                                    

کی دلش برای من و/یا لرنتس تنگ شده بود؟
من که دلم تنگ شده بود خیلی زیاد مردم قیمه نذر می کنن یا شیرکاکائو ولی من نذر کرده بودم امروز خوب پیش بره لرنتس بنویسم

از تمام کسایی که این مدت کتاب رو خوندن ووت دادن کامنت گذاشتن و تو ریدینگ لیست های قشنگشون ادد کردن ممنونم معذرت می خوام اگه خیلی مثل قبل نمی تونم کامنت ها رو جواب بدم

خببب بریم که قسمت جدید رو داشته باشیم






  -دارسی! دخترم،پاشو صبح شده.
  هری هیجان زده گفت و چراغ اتاق دارسی رو روشن کرد. دارسی در حالی که یکی از چشم هاش بسته بود و اون یکی رو به زور یه کم باز نگه داشته بود؛به سختی سرش رو یه کم از روی بالش بلند کرد. زیر لب غرولند کرد و دوباره صورتش رو رو بالش کوبوند.

  -پاشو دیگه! صبح به این قشنگی! چجوری دلت می یاد بخوابی؟!
  هری با ذوق گفت و رو تخت،کنار داسی نشست. پتو رو از روش کشید. دستش رو بین کتف های دارسی گذاشت و شروع کرد محکم تکون دادن.

  -تو رو خدا ولم کن!
  دارسی با گریه گفت.

  -می خوای ماساژت بدم؟
  هری گفت و منتظر پاسخ دارسی نموند. دست هاش رو رو شونه های دارسی گذاشت و خیلی محکم فشار داد.

  -آی،آی،آی!
  دارسی جیغ زد و ادامه داد:
  -بیدار می شم فقط ولم کن.
  هری دست هاش رو از روی شونه های دارسی برداشت. دارسی رو تختش نشست و شونه هاش رو آروم مالید.

  -سریع بیا که صبحونه بخوری و دیرت نشه.
  هری گفت و به محض اینکه از در بیرون رفت؛دارسی دوباره خودش رو روی تخت انداخت.

  -تا سه می شمارم،از تختت پا شدی،پاشدی؛و گرنه تامی رو می اندازم به جونت.
  هری که دست به سینه تو چهارچوب در اتاق دارسی ایستاده بود؛گفت و ادامه داد:
  -یک...
  چند ثانیه صبر کرد:
  -دو...
  قبل از این که به سه برسه،دارسی مثل فشنگ از رو تختش پایین پرید.
  -باشه!باشه غلط کردم!
  در حالی که به سمت دست شویی می دوید؛گفت.
  هری لبخند زد و از اتاق دارسی بیرون اومد.

...................

  -لو!
  هری آروم گفت و به سمت تختشون رفت.

  -لو!
  در حالی که بدنش رو روی بدن لویی قرار می داد؛گفت و موهای لویی رو نوازش کرد. آروم تو گوش لویی زمزمه کرد:
  -پاشو عزیزم.
  گوش لوییو بوسید و ادامه داد:
  -تو که نمی خوای روز به این مهمی رو از دست بدی؟
  گونه اش رو به صورت لویی مالید و سرش رو تو گردنش فرو کرد.

  -ولم کن.
  لویی تو بالش غرولند کرد. خودش رو تکون داد؛تا هری رو از خودش جدا کنه.

  -امروز اولین روزیه که دارسی می ره مدرسه ها!
  هری با ذوق گفت و بازوی لوییو نوازش کرد.

  -همچین می گی انگار داره می ره مریخ. مدرسه است دیگه از الآن تا دوازده سال دیگه می ره.
  لویی که سرش رو از رو بالش جدا کرده بود و به خاطر نور خورشید اخم کرده بود؛به هری نگاه کرد و گفت. دوباره صورتش رو رو بالش گذاشت.

  -ولی امروز فرق می کنه،امروز اولین روزشه.
  هری گفت.

  -هری؟
  لویی که صداش از بین بالش به زور شنیده می شد گفت.
  -بله؟
  هری جواب داد.
  -به کیرم.
  لویی گفت و کونش رو سمت هری کرد.

  -ولی لویی...
  هری که سرش رو به سمت لویی برده بود و حالا داشت سر و ته نگاهش می کرد؛گفت و لب پایینش رو جلو داد.

  -لویی خوابیده.
  لویی گفت و چشماش رو محکم به هم فشار داد.

  -لوبر جونم!
  هری در حالی که جونم رو خیلی کش داد؛گفت.
  -کیرم دهنت.
  لویی گفت و سرش رو رو بالش کوبوند.
  -اگه باعث می شه بیدار بشی؛با کمال میل.
  هری گفت و خواست پتو رو از روی لویی بکشه ولی لویی محکم پتو رو نگه داشت.

  -به جای این کار ها بیا جای این بالشو بگیر،می خوام بغلت کنم.
  لویی که لب پایینش رو بیرون داده بود؛گفت.

  -لو...
  هری با غر گفت و خواست دوباره پتو رو بکشه؛که تعادلش به هم خورد و رو لویی افتاد.

  -ساییدی...
  لویی که دیگه چشم هاش باز شده بود؛گفت و دندون هاش رو به هم فشار داد. سعی کرد نفس عمیق بکشه.

  -ببخشید!
  هری قیافه مظلوم گرفت و گفت. ادامه داد:
  -خب! حالا که بیدار شدی،پس بلند شو که دارسی رو ببریم مدرسه.
  با ذوق گفت و دست هاش رو به هم کوبید.

  -کیرم تو این زندگی!
  لویی بلند گفت. پتو رو کنار زد و رو تخت نشست. با دست هاش چشم هاش رو مالید.

  -انقدر فحش نده تاملینسون! دو تا بچه تو این خونه است.
  هری که یه دستش رو آمرانه تکون می داد؛گفت.

  -الآن واسه درس اخلاق زیادی زوده. ولم کن.
  لویی در حالی که چپ چپ به هری نگاه می کرد؛گفت و چشم هاش رو چرخوند.

To be continued...

سلام به همگی!
خب چطور بود؟
حرفی صحبتی نظری انتقادی پیشنهادی؟

این قسمت شروع صبح کیا بود؟
اصلا امروزتون چطوری شروع شد؟

ممنون که وقت می گذارید💙💚

 

larrents good parentsWhere stories live. Discover now