گرمیه دست هایش و سردیه کلت مشکی در دست هایم ، بزرگترین پارادوکس زندگی ام بود.
[sun,15 January]
■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■
[۱ سپتامبر، سال ۲۰۱۷]
وقتی نگاهم با نگاهش گره خورد .. تو یه لحظه زمان وایساد ،
انگار تازه متولد شده باشیم ، باور نمیکردم اون اینجاست ، جلوی من ، با ته ریشه همیشگیش ..
چشمای نافذ و گیراش ..
اخم همیشگیه بین ابروهاش ..
عطره تلخه مخلوط شده با بوی سیگارش ..
تپش قلبم از عقرب های ثانیه شمار پیشی گرفت.فراموشی ، مثل پرده ی سینما کنار رفت و خاطرات تو ذهنم مثل فیلم تداعی شد.
اخرین روز کذایی که برامون گذشت مثل پتک پشت سرم کوبیده شد.
اشک تو چشم های سرشار از کینه و عشق حلقه زد.میدونستم دوباره این دیدار اتفاق میوفته ..
همه چیو سرنوشت برنامه ریزی کرده بود ..
:زین ! چرا وایسادی ؟!
یه پسر ، که به نظر دوست صمیمیش میومد کنارش ایستاد و با چشم های گشاد بهمون چشم دوخت.زین هنوز سعی داشت دیدار دوباره امونو هضم کنه. چشم هاش پر از رگه های خشم ، ترس و نفرت دیرینه بود.
نگاهمو ازش گرفتم و به زمین خیره شدم ، تک تک اعصاب بدنم فلج شده بود ، منتظر بودم که بالاخره به حرف بیاد ، چون حرفی تو دهن من نمیچرخید.
" بریم ، تو دیر کردی پسر ! "
حدس میزدم منو نادیده بگیره، با جوری رفتار کنه که منو نمیشناسه، این چیزی بود که خودم ازش خواسته بودم ، اما انتظار نداشتم که واقعا بهش عمل کنه و مثل همیشه عوضی بازی دربیاره.بدنم منجمد و فسرده شده عرق سرد رو بدنم نشسته بود.
زین مشغول حرف زدن با پسری که کنجکاوی چشم های تیره اش رو داشت از جا درمیاورد شد.دلیلی برای موندن پیدا نکردم. به سمت مادرم که داشت با خانوم های اطراف گپ میزد حرکت کردم.
اما ناگهان صدای پر از طعنه اش منو از حرکت بازداشت.
" از جشنتون برای موفقیت پروژه ام ممنونم خانوم ویلسون. "دست هام رو مشت کردم و نفس عمیقی کشیدم چینی بین ابروهام دادم ، سرم رو برگردوندم سمتش به دوست کنار دستش و بعد به خودش خیره شدم .
با لحنی قاطع و جدی جوابش رو دادم
" من تدارک ندیدم ، بهتره از مادرم تشکر کنی کمیسر مالیک !"زین تک خنده ایی کرد و گوشه ی لبش برای یه پوزخند محو بالا رفت. نگاهشو ازم گرفت ..
"شما دختر خانوم ویلسون هستین؟ دختر کوچیک دادستان مرحوم ؟ "
به اون پسر کنجکاو چشم دوختم و سرم رو به نشونه ی مثبت تکون دادم.
" درسته .. بهتره از مهمونی لذت ببرید ..
هرچند این مهمونی برای جشن فارغ التحصیلی من گرفته شده ، نه برای کمیسر های شرور "
با تمسخر به زین خیره شدم ، پشت چشمی نازک کردم و به سمت بالکن حرکت کردم تا خودم رو نجات بدم قطعا اگه یه ذره بیشتر میموندم دست به یقه میشدیم.
YOU ARE READING
Against the wind [H.S][Z.M]
Fanfictionدرواقع همه چی از جایی شروع شد که باید مقابل دولت یا موافق دولت یکی رو انتخاب میکردیم ولی ما حزب "در برابر باد" هستیم .. نه در جهت باد .. ما قوی هستیم ، نه نیازی داریم کسی خوشبختمون کنه ، نه اجازه میدیم کسی زندگیمونو بگیره.. ما شکارچی های باد هست...