[15 دسامبر، سه شنبه ، ساعت ۴ بعد از ظهر ]
با همه توانم پله های راهرورو پشت سر میذاشتم ..
همه بدنم از وحشت میلرزید ، لعنت به من !
لعنت به من که اون پرونده ی کوفتی رو امضا کردم.
یه دختر هیجده ساله ، اونم مریض من نباید این اتفاق براش بیوفته ..
این خلاف قوانینه ! اون هیچ برگه ی اهدای عضویو امضا نکرده !
لعنتی !! نمیذارم این اتفاق براش بیوفته ..
از پله ها چهار پنجتا پایین رفتم ، یه بار نزدیک بود بخورم زمین ، یکی از پرستارا جیغ کشید
" اقای دکتر !!!"
توجهی نکردم ، به دویدنم ادامه دادم ، به چندتا از بهیارا برخورد کردم و بساطشون افتاد زمین .. و صدای بلندی ازش مرتعش شد ..
اما من هم چنان در حال دویدن بودم .
وحشت رو با قلبم لمس میکردم ..
قلبم مثل یه بمب ساعتی کار میکرد ..
اگه تا چند لحظه دیگه نرسم ، و بفهمم اون دخترو تیکه پاره کردن ، سکته ی قلبی میزنم ..
با دیدن همکارام با لباس جراحی بدنم یخ زد ، بی اختیار فریاد کشیدم
" چه گهی میخواین بخورین ؟؟؟؟!"
جرالد با دیدن من چشماش گرد شد، جسد رو با بلانکارد بردن تو اتاق جراحی ..
بدنم منجمد و بی حرکت شد ..
دوییدم سمت پرستارا تا بزنمشون کنار .. اما جرالد فریاد کشید و سعی کرد جلومو بگیره
" هری آروم باش !!! اون دختر دیگه زنده نمیمونه .. اون رفته تو کما ! بهتره خلاص بشه ! بهتره توام لباس کارو بپوشی و بیای داخل "
با حرف جرالد خون تو رگام جوشید ، بقیه دکترا ناطر دعوای من با دوست چندین ساله ام شدم .
رگ گردنم از خشم باد کرده بود ..
میخواستم این بیمارستان با تمامیه کارکناش بفرستم هوا ..
یقه ی جرالدو گرفتم و با همه زورم کوبیدمش به دیوار ، از کوره در رفتم
" لعنتی !!!!! اون فقط رفته تو کما !! احتمال زنده موندش چهل به صده !!! یعنی هنوز امیدی هست !!! لعنت بهتون !!! این پنجمین بیماریه که اینجوری میخواین تیکه پاره اش کنین !!! من نمیدارم این اتفاق برای بیمار خودم بیوفته !! بیچاره اتون میکنم !!! کاری میکنم از کرده اتون پشیمون بشید!!! اون دخترو بیارین بیرون !!!!!"
با همه توانم عربده میکشیدم ، طوری که پنجره ها میلرزید ..
باید همه بلرزن .. همه ی این بیمارستان باید از ترس به خودشون بلرزن ..
جرالد با چشمای گرد به من خیره شده بود دهنشو باز کرد تا چیزی بگه دوباره کوبیدمش تو دیوارو فریاد کشیدم
" از جون یه دختر هیفده هیجده ساله چی میخواین ؟؟؟؟؟! "
جرالد از کوره در رفت و با همه ی توانش منو هل داد فریاد کشید
" مرد تو چته ؟؟؟؟! ما که این تصمبم رو نگرفتیم !!!! مدیر این بیمارستان دستور میده!!! و ما انجام میدیم ! پس فقط خفه شو و کارتو انجام بده ! وگرنه سرت مثل کسای دیگه میره زیر آب !"
با چشمای گرد به جرالد خیره شدم ، دندون قروچه کردم ،
خوساتم سمتش حمله ببرم که دوستای دیگه فریاد کشیدن و سعی کردن منو از جرالد جدا کنن ..
" من هیچ اهمیتی به اون قوانین حیات وحششون نمیدم !!! مریضای من ، باید طوری که خودم میخوام و تو هر حالتی که خودم دستور میدم بمونن !!! "
YOU ARE READING
Against the wind [H.S][Z.M]
Fanfictionدرواقع همه چی از جایی شروع شد که باید مقابل دولت یا موافق دولت یکی رو انتخاب میکردیم ولی ما حزب "در برابر باد" هستیم .. نه در جهت باد .. ما قوی هستیم ، نه نیازی داریم کسی خوشبختمون کنه ، نه اجازه میدیم کسی زندگیمونو بگیره.. ما شکارچی های باد هست...