قسمت سوم : مجادله

374 55 89
                                    


دو سه هفته ایی ازون مهمونی گذشته بود ..
هیچی ازش نفهمیدم، خب وقتی با کسی مثل زین مواجه بشم موندن تو مهمونی دیوونگیه محضه !
بهترین کار رو کردم.

نمیخواستم تو کل مهمونی غصه و حرصو جوش بخورم ..
یا باهام چشم تو چشم بشه و منو یاده گذشته ها بندازه .

امیدوار بودم امروز نبینمش ..
چون الان تو ساختمونی بودم که درست روبه رویه ساختمون سی آی اِی بود ..

از اتاق مصاحبه با امیدواری بیرون اومدم .. امیدوارم بتونم این کارو بگیرم ، چون به شدت به پول نیاز داریم.

همان طور که فکرم مشغول اون مصاحبه ی ملال آور بود با خستگی مدارکمو از روی میز برداشتم.

نگاهی سرسری به شرکت انداختم و با خودم فکر کردم خیلی خوب میشد اگه اینجا بتونم کار بگیرم.

بلافاصله از ساختمان با لبخندی ژکوند که نشونه ی خوشحالی از یک مصاحبه ی کاری خوب بود بیرون اومدم.

همینکه پامو بیرون از ساختمان گذاشتم، ناگهان تو محوطه ، دیدمش داشت قهوه اشو میخورد به چندتا برگه تو دستش نگاه میکرد یه تیشرت سفید تنش بود با یه کت چرم که همیشه میپوشید روش، موهای مشکیش با باد تکون میخورد ، تکون ضعیفی ته قلبم احساس کردم. مثل دلتنگی ..
روشو برگردوند که لیوان قهوه اشو بندازه تو سطل آشغال ، چشمش به من خورد ..
و متوجه شد دارم نگاهش میکنم ، به خودم اومدم ، پشت چشمی براش نازک کردم و سوار ماشین قراضه و عتیقه ی مامان که بهم قرض داده بود شدم.

یاده روزی افتادم که وقتی تازه داشتم رانندگی یاد میگرفتم ماشین نازنین زینو داغون کردم، و اون لقب گربه ی وحشیو بهم چسبوند.

چون خیلی رو ماشینش حساس بود و باعث شد با هم دست به یقه بشیم. رابطه ی ما مثل رابطه ی بقیه دختر پسرا عاشقانه نبود. یه جورایی مثل تامو جری که با هم در ستیز بودن اما بدون هم زندگی نمیکردن.

متوجه ی نگاه خیره اش بودم ، کارامو زیر نظر داشت چند بار استارت زدم اما به خشکی شانس !!! چرا روشن نمیشد ؟!
دوباره استارت زدم ، اما فرجی نشد‌.

لعنت بهت !.. چیشد یهو ؟
دوباره استارت زدم .. چند بار دیگه.. روشن نشد . .با حرص زدم رو فرمونو جیع کشیدم
"لعنت بهت آشغال ! "

از ماشین با غیظ پیاده شدم
یه جورایی خیلی برام خجالت آور بود که دقیقا جلوی چشم اون ماشین مامان چت زد و روشن نشد.

و اینم دقیقا میدونستم که اون داره مسخره ام میکنه ، چون وقتی زیر چشمی نگاهش کردم متوجه خنده های ریز ریزش شدم. عوضیه نفهم !

اون همیشه میگفت وقتی عصبانی میشم خیلی چهره ام خنده دار میشه ، چون لپام و گوشهام از خشم سرخ میشدن.

اومد سمتم و لیوان قهوه اشو انداخت تو سطل اشغال
"کمک میخوای ؟!"
شاید اصلا تقصیر خودشه ! شاید از قصد ماشینو خراب کرده که فرصت پیدا کنه با من حرف بزنه..
" با ماشینم چیکار کردی زین ؟ "

Against the wind [H.S][Z.M]Where stories live. Discover now