قسمت دهم : ناجی

242 31 40
                                    

سال ۲۰۱۳ میلادی "سیاتل"

" حالا واقعا نیازه که به این مسابقه بری ؟!"
یکدفعه با مشتی که زین به کیسه بکس زد ، کیسه بکس خورد تو صورتم ، پرت شدم رو زمین.
انگار اره برقی بینیمو از وسط نصف کردن مثل یه مار دور خودم پیچیدم از درد ، بغض تو گلومو نگه نداشتم، شروع کردم به گریه کردن اخه دردش خیلی زیاد بود !
" نورما ؟!!! مگه بهت نگفتم کیسه ارو محکم نگه دار ! مگه داری باله میرقصی ؟؟!"
سراسیمه اومد سمتم ، رومو کردم یه طرف دیگه مایع گرمیو که رو دستم ریخته شد حس کردم .. خون .. اوه .. عالیه !
" بزار ببینمت. نورما .."
جوابشو ندادم، با اخم لبه ی تیشرتمو آوردم بالا و زیر بینیمو پاک کردم..
"تو میخوای بری خودتو به کشتن بدی .. اخه کدوم ادم عاقلی میره تو این مسابقه !"
دستاشو دور کمرم حلقه کرد ، برم گردوند سمت خودش .. وقتی رد خونو زیر بینیم دید اخم کرد ..
دستشو کشید رو گونه ام لبخندی رو لباش نشست
" ببخشید عزیزم دفعه ی بعدی یادم باشه ببندمت به کیسه بکس باهاش تاب بخوری"
با حرفش خندیدم ، با مشت کوبیدم تو شکم عضله ایی و سفتش .بیشتر مچ خودم درد گرفت ‌‌..
" اونوقت باید منتظر انتقام من باشی !"
نشست کنارم ودر بطریه آبشو باز کرد
" میشه نری ؟! خواهش میکنم .."
خزیدم سمتش ، سرمو روی پاش گذاشتم ، با حالتی ملتمسانه که بیشتر اوقات راضیش میکرد بهش چشم دوختم .. انگشتامو روی شکمش حرکت دادم بردم سمت صورتش ، گونه اشو نوازش کردم ..
چند قلپ از آب معدنیش تو سکوت خورد و از نگاه کردن به من طفره رفت ..
" باید شرکت کنم .. اگه ببرم پول خوبی گیرم میاد .. اونوقت میتونم یه ماشین خوب بخرم که با هم سوارش بشیم .. "
نفسمو دادم با کلافگی به بیرون رها کردم..
کف دستشو گذاشت رو گونه ام ، دستاش همیشه مثل کوره گرم بود ..
برای همین خیلی آرومم میکرد.. لبامو کشیدم کف دستش..
" پس من نمیام مسابقه تحمل دیدن اینکه کتک بخوری ندارم ‌. "
با حرفم اخم کرد ، یکدفعه دستشو دور کمرم حلقه و منو از جام بلند کردو پرتم کرد رو تشک
جیغ خفه ایی کشیدم ، چشمامو که باز کردم زین رو من خیمه زده بود
با حالت حق به جانبی از خودش دفاع کرد
" چرا کتک بخورم؟! چرا به این فکر نمیکنی که ممکنه بدون کتک خوردن این مسابقه ارو ببرم ؟! و اینکه اگه جرئت داری نیا اونوقت من میدونمو تو !"
لب پایینمو گاز گرفت ، سوزش بدیو رو لبام حس کردم ، خندم گرفت ، اون یه احمق بی کله میمونه !
صورتمو کشیدم عقب ، سعی کردم اذیتش کنم
" خب اونا خیلی گنده تر از توان ! ممکنه ببازی ..ولی چون دلم برات میسوزه میام "
لبخند پهنی تحویلش دادم ، یه لحطه نگاهش سردرگم شد ، توقع نداشت من این حرفو بزنم .. مثل یه گربه ی ملوس ناراحت شده بود. منم لبامو رو هم فشار میدادم تا خنده ام نگیره
چونه اشو خاروند صورتشو اورد نزدیک ، دستاشو گذاشت زیر چونه اش .
" خب اگه باختم حق با توئه .. ولی اگه ببرم چیکار میکنی ؟!"
یه تای ابروشو انداخت بالا ‌‌
لبخندی زدم ، به چشماش خیره شدم ، میدونستم جی میخواد بگه.. اما سر به ندونستن زدم ‌.
" خب ... تو چی دوست داری ؟"
با حرفم خندید ، بینیشو زد به بینیم ، بی وقفه لباشو رو لبام گذاشتو خیلی گرم منو بوسید .. نفس عمیق کشید.. با لحنی که توش پر از شور و اشتیاق بود جواب داد
" مثلا .. بتونم ببوسمت .. دستاشو برد زیر لباسم و نوک انگشتاشو رو گودی کمرم حرکت داد .. به خاطر گرمیه دستاش یکم پریدم ..
" مثلا .. لمست کنم .. "
قلبم با حرفاش بیشتر و بیشتر بی قرار میشد ..
سرشو بردم تو گردنم و بین استخون ترقوه و شونه ام رو مک زد که حس خیلی قوی همه ی بدنم رو شل کرد .. بدنم مور مور شد ‌‌
سرشو اورد بالا و به دستام نگاه کرد‌.
" یا باعث شم اینجوری مور مورت شه .. "
لبخندی رو لباش نقش بست .. متقابلا لبخند کمرنگی زدم ‌..
" اونوقت جواب مامانو کی میده ؟!"
با حرفم چشماشو بست و نفسشو با حرص داد بیرون.. از خنده لبمو گاز گرفتم.. با غیظ نفرت کاملشو نسبت به مامانم بیان کرد
" میدونی .. تو حتی اگه قابلیت اینو داشته باشی که منو عاشق و دیوونه ی خودت کنی ! قابلیت اینم داری که یه لحظه رمانتیکم قهوه ایی کنی !"
سرمو به نشونه ی تایید حرفش تکون دادم
" میدونم .. ببخشید .."
کنارم دراز کشید و به سقف باشگاه خیره شد. سرمو به شونه اش تکیه دادم
" قول میدی مراقب خودت باشی ؟!"
دستشو دور شونه ام گذاشت ، پلکاش رفت رو هم ..
" نه .. من قول میدم همیشه مراقب تو باشم نورما ‌.. حتی اگه نزدیکم نباشی .."

Against the wind [H.S][Z.M]Where stories live. Discover now