-اینجا اتاق من و تو....از آدم های شلخته بدم میاد...نبینم وسیله هات کف اتاق پخش باشه
زین بی تفاوت نگاهش کرد
وارد اتاق شد
اتاق خیلی بزرگی بود
پرده ها و دیوار سفید
تخت قهوه ای و طلایی وسط اتاق
کتاب خونه ی بزرگی سمت راست اتاق
دوتا میز مطالعه سمت چپ
فضای خالی خیلی زیاد که کف پوش سفید و به نمایش میزاشت
زین: قراره روی یه تخت بخوابیم؟؟
لیام پوز خندی زد
-هی بچه جون...خط سوم قرار داد و به خاطر بیار... بزار من یاد آوردی کنم...من میتونم هر وقت بخوام به فاکت بدم
زین با نفرت به لیام نگاه کرد اما لیام اهمیتی نداد و دکمه های پیراهنش و باز کرد
لیام: همین الان لباس هات و عوض کن و بخواب نمی خوام تا خوابم برد بیای روی تخت و بیدارم کنی
زین سمت کمد بزرگ قهوه ای سوخته رفت
یکی از در ها رو باز کرد
لی لی همه ی لباس های زین و مرتب چیده بود
زین تیشرت ساده ی آبیش و با شلوار ورزشی و باکسر برداشت و وارد حموم شد
حتی حموم هم خیلی بزرگ و شیک بود
بخشی از حموم کاشی کاری های مشکی داشت و وسطش یه دوش بود و بهشی دیگه کاشی های سبز تیره بود و وان بزرگ سنگی گوشه بود
زین وان و پر کرد و لباس هاش و درآورد
وارد وان شد
بدون اینکه به چیزی فکر کنه بدنش و شست و توی وان دراز کشید
چشم هاش و بست
از خودش متنفر بود
نه راه پس داشت نه راه پیش
دو روز دیگه باید میرفت بیمارستان تا آزمایش بده
لیام کار های پیوند رحمش و انجام داده بود
تا چند روز دیگه زین تبدیل به پسری میشه که یه بچه تو شکمش رشد میکنه
فقط یه مرد میفهمه این تصور چقدر ترسناکه( به داداشم گفتم اگه حامله بشی چی کار میکنی خیلی جدی گفت خودش و میکشه😂😂)
زین به سقف زل زد
واقعا الان باید بره و کنار لیام پین بخوابه
مردی که خیلی راحت بهش میگه ازش متنفره
کسی که هر دقیقه بهش کنایه میزنه
یه آدم عوضی که از تحقیر زین لذت میبره
لیام از وان بیرون اومد
آب از بدنش میچکید
بدون اینکه بدنش و خشک کنه لباس هاش و پوشید
تیشرتش کاملا به تنش چسبیده بود
زین از حموم بیرون اومد
عینکش و به چشمش زد و سمت کمد لباس هاش رفت
چمدونی که پایین کمد بود و باز کرد و اسپری آسمش و برداشت
روی تخت دراز کشید و اسپری و زیر بالشتش گذاشت تا صبح راهت پیداش کنه
پیش به لیام خوابید
صدای لیام بلند شد
-چراغ و خاموش نکردی
زین سکوت کرد
-پاشو چراغ و خاموش کن
-با چراغ روشن می خوابم
-ولی من با چراغ خاموش خوابم میبره
-پتو رو بکش روی سرت
لیام چرخید و بازوی زین و محکم کشید
-گفتم همین الان برو و اون چراغ و خاموش کن
زین سعی کرد دستش و از دست لیام بیرون بکشه اما فایده نداشت
-ولم کن
-گفتم چراغ و خاموش کن
-گفتم با چراغ روشن می خوابم
-هی یادت باشه اینجا اتاق منه...جایگاه خودت و بدون...برو و اون چراغ لعنتی و خاموش کنلیام دست زین و ول کرد
زین با حرص بلند شد و آباژور و روشن کرد و سمت کلید برق رفت
نکاه لیام روی بدن زین ثابت موند
لباسش که به بدنش چسبیده بود و قطره های آبی که از موهاش میچکید
لیام نمیفهمید چه بلایی سرش اومده
نگاهش و از زین گرفت
زین چراغ و خاموش کرد و نور آباژور و دنبال کرد و روی تخت دراز کشید
صدای لیام دوباره بلند شد
-اونم خاموش کن
-امکان نداره
-گفتم خاموشش کن
-نورش اینقدر کمه که مطمئنن کاری به تو نداره پس لج نکن و بخواب
لیام غلتی زد
حالا صورتش رو به روی زین بود
نور آباژور روی پوست گردن زین سایه انداخته بود
لیام بزاق دهنش و قورت داد
-اگه اثر خاصی نداره پس خاموشش کن
-تو چشم هات و میبندی و اصلا متوجه این نور نمیشی...لطفا بخواب
-هر چیزی بهایی داره
لیام بالا فاصله بعد از گفتن این جمله لب هاش و روی گردن زین گذاشت
آروم میک میزد و روی گردنش مارک میزاشت
زین سعی کرد سر لیام و که بین شونه و گردنش بود کنار بزنه
زین: داری چه غلطی میکنی...دست از سرم بردار
لیام متوقف شد
لیام: هه...این یادت باشه تا دیگه رو حرف من نه نیاری...تو قرارداد ذکر شده من میتونم هر وقت بخوام با تو باشم...برام مهم نیست تو چه حسی داری ....الان حوصلم سر رفته
زین: حتی فکرشم نکن دوباره تکرارش کنی
YOU ARE READING
Who are you?
FanfictionHighest ranking: #1 in fanfiction [complete] by sadafiiiii تو کی هستی؟ یه فرشته از قعر جهنم... زین مالیک پسری که حامله شد