22

5.8K 755 69
                                    

زین دسته ی چمدونش و توی دستش گرفت

با خودش تکرار میکرد
-شجاع باش... تو میتونی

قدم های آروم بر میداشت و صدای کشیده شدن چرخ های چمدونش و تلق و تولوقش روی سرامیک سرد توی خونه ی بی رنگ و روح پیچید

زین نمی خواست با لیام به هیچ سفری بره

زین داشت میرفت....

میرفت تا بتونه دوام بیاره... به خاطر بچه ی کوچولوش

تحمل کنایه ها و حرف های مردم... تحمل انگشت نما شدن از تحمل سنگینی و توهین آمیزی لحن لیام پین آسونتره

زین نفس عمیقی کشید و چمدونش و بلند کرد
از پله های طویل و بلند خونه پایین اومد به اطراف نگاه کرد

لیام ریلکس جلوی تلوزیون نشسته بود و سمت دیگه ی پذیرایی هری بدون حرفی به طرح هایی که لوئی کشیده بود نگاه میکرد

فضا به شدت خفه کننده بود... هری و لیام سعی  می کردن هیچ اهمیتی به هم ندن و حتی به هم نگاه نکنن... با وجود فاصله ی چند متری بینشون هر چند لحظه یک بار چشم هاشون به هم گره می خورد

زین به هری و لوئی نگاه کرد

-هری... لوئیس.... من دارم میرم.... خدافظ

هری و لوئی با چشم های گرد شده به زین نگاه کردن

لیام از روی مبل بلند شد و خیلی آروم با زین حرف زد

-وقتی گفتن وسایلت و جمع کن برای فردا بود نه الان

زین: دارم میرم خونه ی خودم

لیام شروع کرد بلند بلند خندیدن

-خونه ی خودت.... من نمی ذارم به اون زباله دونی بری

هری از جاش بلند شد و سمت زین رفت

-زین... می خوای من برسونمت؟؟؟

لیام فریاد زد

-خفه شو هرولد استایلز... زین تو هیچ جا نمیری.. فهمیدی

هری منتظر هر واکنشی از لیام بود تا بهش بفهمونه غیر قابل تحمل شده.. پس فریاد بلندتری کشید

-خودت دهنت و ببند لیام جیمز پین... به چیت افتخار میکنی؟؟؟ اخلاق خوبت یا لحن مهربونت.. به خاطر چی بمونه

-به تو مربوط نیست... یاد آوری میکنم... ما قرار نیست دو تا پسر خوش بخت باشیم که تا آخر عمر کنار هم بمونیم... اون فقط یه برده ی به درد نخوره که قراره یک سال تو این خونه بمونه و بعد از اون مهم نیست به کدوم قبرستون یا جهنمی میره

-خیلی هم به من مربوطه... من کسی بودم که زین و انتخاب کرد و بابتش متاسفم... چون عوضی مثل تو رو بهش انداختم

لیام با لحن کاملا دستوری و محکم حرفش و زد

-زین مالیک تو هیچ جا نمیری وگر نه هر بلایی ممکنه سرت بیارم

Who are you?Where stories live. Discover now