زین دسته ی چمدونش و توی دستش گرفت
با خودش تکرار میکرد
-شجاع باش... تو میتونیقدم های آروم بر میداشت و صدای کشیده شدن چرخ های چمدونش و تلق و تولوقش روی سرامیک سرد توی خونه ی بی رنگ و روح پیچید
زین نمی خواست با لیام به هیچ سفری بره
زین داشت میرفت....
میرفت تا بتونه دوام بیاره... به خاطر بچه ی کوچولوش
تحمل کنایه ها و حرف های مردم... تحمل انگشت نما شدن از تحمل سنگینی و توهین آمیزی لحن لیام پین آسونتره
زین نفس عمیقی کشید و چمدونش و بلند کرد
از پله های طویل و بلند خونه پایین اومد به اطراف نگاه کردلیام ریلکس جلوی تلوزیون نشسته بود و سمت دیگه ی پذیرایی هری بدون حرفی به طرح هایی که لوئی کشیده بود نگاه میکرد
فضا به شدت خفه کننده بود... هری و لیام سعی می کردن هیچ اهمیتی به هم ندن و حتی به هم نگاه نکنن... با وجود فاصله ی چند متری بینشون هر چند لحظه یک بار چشم هاشون به هم گره می خورد
زین به هری و لوئی نگاه کرد
-هری... لوئیس.... من دارم میرم.... خدافظ
هری و لوئی با چشم های گرد شده به زین نگاه کردن
لیام از روی مبل بلند شد و خیلی آروم با زین حرف زد
-وقتی گفتن وسایلت و جمع کن برای فردا بود نه الان
زین: دارم میرم خونه ی خودم
لیام شروع کرد بلند بلند خندیدن
-خونه ی خودت.... من نمی ذارم به اون زباله دونی بری
هری از جاش بلند شد و سمت زین رفت
-زین... می خوای من برسونمت؟؟؟
لیام فریاد زد
-خفه شو هرولد استایلز... زین تو هیچ جا نمیری.. فهمیدی
هری منتظر هر واکنشی از لیام بود تا بهش بفهمونه غیر قابل تحمل شده.. پس فریاد بلندتری کشید
-خودت دهنت و ببند لیام جیمز پین... به چیت افتخار میکنی؟؟؟ اخلاق خوبت یا لحن مهربونت.. به خاطر چی بمونه
-به تو مربوط نیست... یاد آوری میکنم... ما قرار نیست دو تا پسر خوش بخت باشیم که تا آخر عمر کنار هم بمونیم... اون فقط یه برده ی به درد نخوره که قراره یک سال تو این خونه بمونه و بعد از اون مهم نیست به کدوم قبرستون یا جهنمی میره
-خیلی هم به من مربوطه... من کسی بودم که زین و انتخاب کرد و بابتش متاسفم... چون عوضی مثل تو رو بهش انداختم
لیام با لحن کاملا دستوری و محکم حرفش و زد
-زین مالیک تو هیچ جا نمیری وگر نه هر بلایی ممکنه سرت بیارم
YOU ARE READING
Who are you?
FanfictionHighest ranking: #1 in fanfiction [complete] by sadafiiiii تو کی هستی؟ یه فرشته از قعر جهنم... زین مالیک پسری که حامله شد