اسکار باورش نمیشد... زین کوچولوش با لیام عروسی کرده.... یعنی لیام چقدر اذیتش کرده؟؟؟
زین طاقت درد های بیشتر و نداره
اسکار لیوان اسکاچش و برداشت و یه قلپ ازش خورد
کسی به در اتاقش کوبید و اسکار با صدای گرفته دستور داخل شدن دادمرد سیاه پوست و قد بلند بود و پشت سرش چهار نفر دیگه هم بودن
اسکار همراه صندلی چرخانش برگشت و بهشون نگاه کرد
-شنیدم میتونین سوزن و تو انبار گاه پیدا کنید
مرد نیش خندی زد و با زبان اشاره به یکی از افرادش اعلام کرد تا به جاش حرف بزنه
پسر پانزده یا شانزده ساله بود و کلاه اسمورفی سیاهی روی سرش بود جلوتر اومد و با لحجه ی خاص لاتین جواب اسکار و داد
-ما همه چیز و پیدا میکنیم... حتی استخوان های کسی که صد ساله مرده..
-اگه چیزی نباشه که پیدا کنید
-اگه بود که بود ولی اگه نبود ما بودش میکنیم
اگه وجود داشته باشه پیداش میکنیم و اگه نداشته باشه اول صحنه سازی دوم پاکسازی تمام مدارکاسکار لیوانش و روی میز شیشه ای جلوی روش گذاشت و با صدای گرفته و بمش هشدار داد
-اگه نتونین کاری کنین... خودم میکشمتون
-کار چی هست؟
-دنبال یه سند یا قرارداد یا یه چیزی که نشون بده دو نفر باهم فیک عروسی کردن... از دروغ بودن این ازدواج مطمئنم اما وجود مدرکش نه
-فقط همین؟؟؟
-آدرس خونه رو بهتون میدم.... اثری ازتون باقی نمونه..... نصفه های شب برمیگردن... گیر افتادین اسمی از من نمیارین
پسر با کنایه گفت: خیلی آسونه.. هه
-آسون..... آره.... اگه کسی شما رو دید میتونین بهش آسیب بنزین و فرار کنید اما اگه دست به این پسر بزنید روزگارتون و سیاه میکنم
اسکار کیف پولش و باز کرد و عکس زین و ازش درآورد و به اون آدم ها نشون داد و بعد کیف کوچیکی برداشت و روی میز گذاشت....
اسکار: نصف پولتون... بقیش وقتی چیزی پیدا کردین
مرد سیاه پوست لبخندی زد و کیف و برداشت
دوتا از انگشت هاش و روی شقیقش گذاشت و بعد به سمت بیرون اشاره کرد(همون علامت خدافظ)..
..
..
.
.زین به ماه نگاه میکرد.... بزرگ و درخشان
نور ماه تمام حیاط و روشن کرده بود
زین لبخند شیرینی زد... حتی همین مهتاب ساده و درخشان برای زین لذت بخش بودصدای جف حواس زین و پرت کرد
- چرا لیام و انتخاب کردی؟؟؟
زین برگشت و با جف پین چشم تو چشم شد
YOU ARE READING
Who are you?
FanfictionHighest ranking: #1 in fanfiction [complete] by sadafiiiii تو کی هستی؟ یه فرشته از قعر جهنم... زین مالیک پسری که حامله شد