18

5.8K 794 269
                                    

اسکار باورش نمیشد... زین کوچولوش با لیام عروسی کرده.... یعنی لیام چقدر اذیتش کرده؟؟؟

زین طاقت درد های بیشتر و نداره

اسکار لیوان اسکاچش و برداشت و یه قلپ ازش خورد
کسی به در اتاقش کوبید و اسکار با صدای گرفته دستور داخل شدن داد

مرد سیاه پوست و قد بلند بود و پشت سرش چهار نفر دیگه هم بودن

اسکار همراه صندلی چرخانش برگشت و بهشون نگاه کرد

-شنیدم میتونین سوزن و تو انبار گاه پیدا کنید

مرد نیش خندی زد و با زبان اشاره به یکی از افرادش اعلام کرد تا به جاش حرف بزنه

پسر پانزده یا شانزده ساله بود و کلاه اسمورفی سیاهی روی سرش بود جلوتر اومد و با لحجه ی خاص لاتین جواب اسکار و داد

-ما همه چیز و پیدا میکنیم... حتی استخوان های کسی که صد ساله مرده..

-اگه چیزی نباشه که پیدا کنید

-اگه بود که بود ولی اگه نبود ما بودش میکنیم
اگه وجود داشته باشه پیداش میکنیم و اگه نداشته باشه اول صحنه سازی دوم پاکسازی تمام مدارک

اسکار لیوانش و روی میز شیشه ای جلوی روش گذاشت و با صدای گرفته و بمش هشدار داد

-اگه نتونین کاری کنین... خودم میکشمتون

-کار چی هست؟

-دنبال یه سند یا قرارداد یا یه چیزی که نشون بده دو نفر باهم فیک عروسی کردن... از دروغ بودن این ازدواج مطمئنم اما وجود مدرکش نه

-فقط همین؟؟؟

-آدرس خونه رو بهتون میدم.... اثری ازتون باقی نمونه‌..... نصفه های شب برمیگردن... گیر افتادین اسمی از من نمیارین

پسر با کنایه گفت: خیلی آسونه.. هه

-آسون..... آره.... اگه کسی شما رو دید میتونین بهش آسیب بنزین و فرار کنید اما اگه دست به این پسر بزنید روزگارتون و سیاه میکنم

اسکار کیف پولش و باز کرد و عکس زین و ازش درآورد و به اون آدم ها نشون داد و بعد کیف کوچیکی برداشت و روی میز گذاشت....

اسکار: نصف پولتون... بقیش وقتی چیزی پیدا کردین

مرد سیاه پوست لبخندی زد و کیف و برداشت
دوتا از انگشت هاش و روی شقیقش گذاشت و بعد  به سمت بیرون اشاره کرد(همون علامت خدافظ)

..
.

.
..
.
.

زین به ماه نگاه میکرد.... بزرگ و درخشان

نور ماه تمام حیاط و روشن کرده بود
زین لبخند شیرینی زد... حتی همین مهتاب ساده و درخشان برای زین لذت بخش بود

صدای جف حواس زین و پرت کرد

- چرا لیام و انتخاب کردی؟؟؟

زین برگشت و با جف پین چشم تو چشم شد

Who are you?Where stories live. Discover now