این پارت برای خیلی ها باز نشد دوباره آپ کردم😣😣😣
S.p■■■■■■■
لی لی با سر و صدا وارد خونه شد
-خب خب خب ..... لیام کجاست؟؟
هری به سمتی که لی لی ازش میومد نگاه کرد
هری: سلام
لی لی: سلام... لیام کجاست؟؟؟
هری: همین الان اومد... رفت طبقه ی بالازین از روی مبل بلند شد و جلو اومد... به خاطر ستون های بزرگ و بلند خونه نمی تونست صورت لی لی و ببینه
زین: سلام
لی لی لبخند زد
-سلام فرشته ی من.... من اجازه نمی دم با لیام بری مسافرت... فردا وقت دکتر داری... تو یکماهه بارداری.. واقعا باورش سخته... یک ماه شدهری: مسافرت؟!
زین: مگه قراره من و لیام جایی بریم؟؟
لی لی: اون تنبل بد اخلاق هنوز چیزی نگفته... قراره تو و لیام برین یه مسافرت یک هفته ای... اما قبلش من و تو میریم بیمارستان... دکترت خیلی تاکید داشت به موقع و سر وقت بریم.. من حاضر نیستم سلامتی تو و نوه ی کوچولوم و به خطر بندازم... و البته لیام... اون هم باید بیاد بیمارستان... باید یاد بگیره خانواده مسئولیت داره
هری و لوئی به حرف لی لی خیلی آروم خندیدن ولی بعدش نسبت به کلمه ی خانواده افسوس خوردن
واقعا میشد به لیام پین و زین مالیک و جنینی که هنوز خیلی کوچیکه گفت خانواده؟؟؟هری و لوئی که این طور فکر نمی کردن
لیام به سمتشون اومد
-تو اینجاییلی لی با عصبانیت جواب لیام و داد
-آدم به مادرش نمیگه تو اینجایی...-خب چی بگم.... الان وقت تربیت کردن نیست
-تو بچگیت نتونستم شاید الان موفق بشم
-بیخیال... همیشه فقط برای اسکار وقت داشتی... تازه یادت افتاده منم وجود دارم و باید به مسائل مثلا تربیتی من برسی.... حرفات خنده داره لی لی پین
-لیااام.... چه طور میتونی این حرف و بزنی... من بین تو و اسکار فرق نذاشتم
-مسئله همینه لی لی... من پسرت بودم و اسکار پسر برادر شوهرت بود
-اسکار مادرش و تازه از دست داده بود و پدرشم ترکش کرده بود
-من مسئول آدم های بی پدر و مادر نیستم... به درک که مامان و بابا نداره اصلا به من چه
طبق حرف های زین ، لی لی می دونست زین توی یتیم خونه بزرگ شده و پدر و مادرش و از دست داده... برای همین فریاد زد
-دهنت و ببند لیام... تو حق نداری اینجوری حرف بزنی
-هه... حتی الانم از اسکار دفاع میکنی... بس کن لی لی... تو کِی دست از سر من بر میداری
CZYTASZ
Who are you?
FanfictionHighest ranking: #1 in fanfiction [complete] by sadafiiiii تو کی هستی؟ یه فرشته از قعر جهنم... زین مالیک پسری که حامله شد